یادداشت‌های کلنگ همساده پسر

با لبخند بخوانید

درود

 

درود بر دنیا، آقا و خانمی که شما باشی، پوسیدیم. قطار واژه‌ها روزها از پس کله‌ی پوکمان می‌گذشت و می‌گذرد. الان لابد با خود می‌گویید "آخه مرد تو که نمی‌توانی دووم بیاری، چرا اداشو در می‌آری". والله، اگر خود کلنگم بدانم. یک روز سر صبحانه، چشمم افتاد به این سریال ترکی‌هایی که ته ندارند. بعد فکر کردم که کلنگستان هم ته نداشته باشد. سر که نداشت، ته هم نداشته باشد!

 

پی‌نوشت:

1- کلنگ هستم، یک بی سر و ته وبلاگی

2- باز گشته‌ام آیا؟ ...

3- به قول کلنگ‌های برنامه نویس که به زبان اجنبی می‌نویسند، "هلـــو وورلـــــد". بعله، یک همچنین کلنگ‌هایی

4- نقل است "هر چه که دست من کلنگ از دار وبلاگ کوتاه بوده، مغز و اعصاب ببینده‌ها و خواننده‌های کلنگستان هم روز به روز آرام‌تر می‌شده"

5- پست‌های قبلی را بازگردانم؟

6- دلم نیاد برگردم اما ترکش پرتاب نکنم. دارم منفجر می‌شم.

7- تو رو قرآن، تو رو به هر کی دوست دارید، تا قبل از انتخابات ریاست جمهوری سال 1403، اجازه بدید "محسن رضایی" رییس جمهور بشه. همین یه بار، قول میده دیگه شرکت نکنه!!!

...

...

8- و نیامده او را کت بسته و به حالت قپونی بردند. خدایش بیامرزد.

9- یکی میشه نیوتن با سیب جاذبه رو کشف می‌کنه. چیه خب؟ بضاعت من کلنگ ته تهش عبرت گرفتن از تماشای سریال ترکیه. البته تماشا که نه، فکر کردن به این نکته که حتی مزخرف هم می‌تونه ته نداشته باشه. نه حال کردی؟ چی شده!

درود، دلم نیامد همین طوری بدون خداحافظی بروم.

از کجا آمده‌ام؟ نمی‌دانم 

برای چه آمدم؟ نمی‌دانم 

برای چه می‌نویسم؟ نمی‌دانم

برای که می‌نگارم؟ نمی‌دانم

برای چه می‌روم؟ نمی‌دانم

شاید برای پیدا کردن خودم

شاید برای یافتن تو

....

 

امیدوارم در این مدت کوتاه که بودم، یک لبخند را مهمان من بوده باشید.

بدرود

.....

مرا ببخشید