تــــــــــــادا، به قول یک عروسکی که اسمش "سنجد" بود و نگار استخر آن را می گرداند، "من برگشتم". یا به قول "فریدون زندی" که وقتی تازه به ایران آمده بود گفت: "من اومدم، خوش اومدم". باز من یک مدتی دور مانده بودم از دسترسی به اینترنت و زندگی و شهر و آدمهایش. از قضا همان شبی که من خوابم برد، فردایش رفتنی شدم و پست قبلی ماند بی سر و صاحب. نمی دانم هنوز هم کسی به جز خودم کسی اینجا را می خواند یا نه، اما گاهی پست های قدیمی ام را که می خوانم کلی ذوق مرگ می شوم. من یک روزی دوست داشتم دکتر شوم، بزرگ تر که شدم فهمیدم من باید کارگردان شوم برای همین هم به رشته ریاضی قیزیک رفته و مهندس بعد از این از دانشگاه بیرون آمدم. قدمت وبلاگ نویسی ام امسال به چهارده سالگی اش نزدیک شد. هنوز گاهی وبلاگ های قدیمی ام را نیز می پایم. هر چند سوت و کور تر از آنی هستند که بشود اسمش را گذاشت وبلاگ. بگذریم. بیش از دو ماه است که دست به صفحه کلید نزده ام، اگر مرا آزاد بگذارید همین حالا برایتان یک مثنوی کلنگی هزار صفحه ای پست می کنم. این عادت جفنگ نویسی الان چهارده سال است که با من است. از همان اولین وبلاگم.
شاید بعضی از شما، نام وبلاگ قبلی مرا شنیده باشید، آن وقت ها کلی برای خودش برو بیایی داشت. مثل حالا نبود که، تلگرام، اینستاگرام، فیسبوک، توییتر و کوفتو گرام و اینا نبود که. یک پرشین بلاگ بود و یک بلاگفا و یک وبلاگ من! (نویسنده دارد برای خودش در آب جوی اسلامی باز می کند)
این ها را گفتم که بگویم چه؟ واقعا چرا این همه چیز بی خودی را "تایپ" کردم؟ لابد حالم خوش نیست. اول بابت این همه دیر پست کردن ادامه خاطره انتخاب رشته پوزش می طلبم. اینک این شما و این چند خطی که بنده به خاطره ی عزیز بدهکار بودم.
---
... ناگهان اینترنت قطع شد. دختر بیچاره که به گفته خودش با کمک اقوام، دوست، همسایه، آشنا، شهردار و فرماندار، آن فهرست بلند و بالای انتخاب رشته را تنظیم کرده بود، باورش نمی شد که چنین کد رشته ای را وارد فهرستش کرده باشد. دوباره خودش چک کرد، ناگهان حول شد و گفت که می گردد دنبال یک کد رشته دیگر، من هم در به در دنبال آیکن کانکشن می گشتم که دوباره به اینترنت وصل شوم. با کلی نذر و نیاز و قسم و آیه، بدون بستن مرورگر، اینترنت را دوباره وصل کردم. ایشان اما بد جوری هول کرده بود. از سی دقیقه مهلت انتخاب رشته فقط ده دقیقه را رایانه ی عتیقه من پرت داده بود، ده پانزده دقیقه دیگر هم مشغول وارد کردن کد رشته ها بودیم. در کل زیر دو سه دقیقه وقت برایمان مانده بود. فرصتی نبود تا نزدیک به هفتاد کد رشته را جابجا بزنیم و حوصله طی این مراحل را از اول هم نداشتیم، ناگهان مثل ارشمیدس که پرید بیرون و گفت: "کشف کردم" ایشان هم از روی صندلی خودش مثل فنر در رفت و گفت: "یافتم"، این یکی را می زنیم مکانیک صنعتی شریف، من که قبول نمی شوم. به رتبه من نمی خورد که، من هم از خدا خواسته، کد رشته مکانیک صنعتی شریف را برایش زدم.
کار ما با سلام و صلوات به پایان رسید و ما دو صفحه پرینت به ایشان دادیم، چند ماه بعد نتیجه ها که آمد، این بنده خدا مکانیک شریف قبول شد.
هنگامی که این خبر را شنیدم، نمی دانستم باید فرار کنم یا بایستم و به ایشان تبریک بگویم. بله این طوری بود که رایانه مفنگی و معتاد و قراضه ام، یکی را به جای مهندسی عمران تپاند توی مهندسی مکانیک.
---
خیلی دوست داشتم که خاطره ام این طوری تمام شود، اما چه فایده، بس که رتبه اش افتضاح بود همان رشته ای را که خودش می خواست قبول شد. خب حالا راحت شدید؟ بالا رفتیم دوغ بود، پایین اومدیم ماست بود، کلاغه به خونش نرسید!
---
---
پی نوشت:
1- دکتر پرزیدنت زحمت کشیدند آمدند تی لی فی زی یون و بیان داشتند که چه جوری می شود که بیشتر از این وضع بدتر شود.
2- هم اکنون بنده نه دکتر شده ام و نه کارگردان، شده ام مسوول کاهو و کلم.
3- سانچی رفت، خدایش بیامرزد همه خدم و حشمش را.دوباره خیلی خوابم می آید. یک چیزی ... بوس بوس، لا لا.
4- به قول شاعر گفتنی چی؟ به خواب شیرین می رویم. شب و روز به کام :))
- بازدید : ۳۶۶
تعداد نظرات این پست ۶ است ...
بعد اینکه مگه مهندسی عمران رشته بدیه ؟ :/
نه، کی گفته بده. خیلی هم خوبه.