من هم امروز فهمیدم که کلنگ هستم، در پی سخنان گهــــــ ـــر بار خود خودش که گفت: من هم روز جمعه فهمیدم بنزین سهمیهبندی شده است. کاش حسن صادق بود، یا محمدجواد بود و انگلیسی حرف میزد، یا محمود بود و برای خارجکیها زیر و رو میکشید. شاید هم باید آرزو کرد ای کاش منوچهر بود و یک نفر آن را در همان آفریقا از پستش برکنار میکرد. دست کم ای کاش غلامقلی بود که هیچ حرف نمیزد. این جوری مردم هم درد کمتری میکشیدند و زخم کمتری (دقت کنید، زخم کمتری) به نمکشان پاشیده میشد.
یک بار در یک پستی یک کلنگی سخنان گهـــــــ ـــر بار یکی دیگر را مینوشت و آرزو میکرد یکی دیگر بیاید که از آن بهتر باشد، آن رفت و این آمد که ای کاش تا ابد نمیآمد. یک جوری آمد که من دیگر کلنگ نیستم. من الان دستهی بیل هستم مردم. صبح که از خواب پا شدم فهمیدم، همان دستهی بیل هم نیستم که هیچ. مش حسن هم نیستم. من، گاو مش حسن هستم. آیا این درستتر نیست که بگویم، ما همه گاو مش حسن هستیم؟
---
پینوشت:
1- در این لحظه در حال شنیدن این متن زیبا با دکلمهای از زندهیاد خسرو شکیبایی هستم.
میدانم
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من دیدم از همان سرِ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر ونایِ تازهی نعنای نورسیده میآید
پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمیدانستم!
دردت به جانِ بیقرارِ پُر گریهام
پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرفِ ما بسیار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانیست ...!
- بازدید : ۱۳۲
تعداد نظرات این پست ۵ است ...

ایح هنوز کلنگ هستش😕😂
الان که فکر میکنم, ما اینجا گاو مش حسن هم نیستیم, ما هیچی نیستیم!
انقدر فکر کردیم که مغزمون داغون شده :))