از قرار معلوم، راه حل دولت برای ریشهکن کردن فقر این هست که همهی فقرا رو ریشهکن کنه، که به امید پروردگار کمکم و با این گرونی خورد و خوراک، داره به هدف نهاییش نزدیک میشه، علی برکت ال...
---
پینوشت:
1- فرمودهاند که اگر فرزند آوری نفرمایید، مجبور میشویم برویم از هند و پاکستان و افغانستان فرزند بیاوریم. خب بفرمایید بیاورید، پیرزن رو از خونه خالی میترسونی؟
2- در دوره خدمت سربازی، یک روحانی آمده بود تا به ما بقبولاند که چرا باید زودتر ازدواج کنیم. بعد یک سری مجرد مانند من را چپانده بودند توی کلاس. همان اول کلاس روی تخته نوشت، بلوغ عقلی، اجتماعی، بلوغ سیاسی، ...، تا بلوغ اقتصادی که آخرین کلمهاش بود. بعد خط کشید دور همه به جز آخری و گفت، خب شما همهی این گزینهها را دارید به جز آخری، بعد من خیلی خسته از ته کلاس گفتم، این چطور بلوغ عقلی است که نمیتواند اقتصاد خودش را درست کند؟ یه چند لحظه مرا نگاه کرد و گفت شما لطفا بفرما بیرون.
3- راست میگفت آن آقایی که ژن خوب داشت، ژن ما فقیر بیچارهها اگر خوب بود، از راه تقسیم میتوز هم که شده بود، تا حالا دو تا میشد. ژنی که قرار است فرزندش وبال گردن خودش، خانوادهاش و مملکتش شود و دست آخر هم بزند از مملکت خودش بیرون تا در غربت زندگی کند، همان بهتر که دو تا نشود. (البته که این نظر شخصی من بوده و قرار نیست که در عالم واقع هم درست باشد)
4- وبلاگ خودم هست، دوست دارم کف وبلاگ خودم را سوراخ کنم. شما میترسی، برو تو یه وبلاگ دیگه بشین!
5-
6-
7- پنجمی را به احترام همه کسانی که مانند من، دربدر عالم و آدم شدهاند، خالی گذاشتم.
8- ششمی را به احترام کارفرمای جدیدم، که در قطعه زمینی به مساحت دو هزار مترمربع، یک خانه خواسته همکف، که در آن مساحت اتاق "بادی بیلدینگ"، شش برابر آشپزخانه است. همین خانه، اتاق سینمای خانواده دارد، استخر روباز دارد، اما یک سالن مطالعه که من در آن تعبیه کردم را حذف کرده و گفته که به جایش برایش یک "اسموکینگ روم" طراحی کنم با تهویه دوبل!
9-
10- مورد نهم را خالی گذاشتم به احترام مادرم، ماردم خیلی خیلی مهربان است. و خیلی بیشتر از آن هم دوستداشتنی. البته از دیکتاتور دوران هم چیزی کم ندارد، دفعه نخست که درست سر ظهر، خسته از بازار برگشت، گفته بود: "سه تا (واکینگ دد) توی خانهی من مثل زامبی هی این طرف و آن طرف میروید، هیچکدام عرضهی یک ناهار ساده را هم نداشتید،" چند ماه بعد، برای دفعهی دوم که از بازار، سر ظهر برگشت خانه و دید که ما سه نفری خودمان را کشتیم تا یک خورشت قیمه درست کنیم، همین طوری تا غروب زل زده بود توی چشمان ما و بی آن که حتی یک پلک بزند، با عصبانیت ما را مورد مشت و لگد قرار داده بود و هی بلند بلند میگفت کی به شما اجازه داد که وارد آشپزخانه من بشوید. به جان "محمود" دفعه بعدی که رفته بود بازار و سر ظهر که قرار بود برگردد به خانه، سه تایی میخواستیم مانند سه تا دلفین بزنیم به ساحل تا با زندگی خداحافظی کنیم. میگویم شما ساحل آشنا سراغ ندارید؟
11- یک دقیقه آمدم راه حل ریشه کن کردن فقرا را توضیح دهم، کل نوشته شد، پینوشت!
- بازدید : ۱۱۲
تعداد نظرات این پست ۹ است ...

جالب بود :)))
مگه خودکشی دست جمعی مال نهنگها نبود؟
یعنی اگه شما برید و دیگه ننویسید من یکی به نشانه اعتراض وبلاگ نویسی رو ترک میکنم !
اصلا چی شد که کوچ کردید اینجا بدون اینکه به ما بگید ؟
.
مامان ها موجودات عجیبی هستن !
همون بهتر که دولت دست رو چیزی نذاره چون تجربه نشون داده که آسفالتش میکنه
واقعا ما به بلوغ عقلی نرسیدیم وگرنه همچین حاکمایی بر ما حکومت نمیکردن
فک کنم با لهجه شیرازی نوشتم اینطوری شد.
منظورم همون «راست هم» بود، اما با لهجه! :)