یعنی یک وقت هایی یک چیزهایی می بینیم، ساندویچ در دستانمان به خنده می افتد! می گویید مگر می شود؟ من خودم زخم خورده ی همین قضیه ام. امروز توی خیابان یکی داشت داد می زد، گوجه فرهنگی رسید. یعنی ما تا الان گوجه بی فرهنگی می خوردیم؟ همین شده که کلنگ از آب درآمدیم دیگر. خلاصه شماهایی که فرهنگی اش را خورده اید، بر ما ببخشید، که فرهنگمان مثل مال شما نیست.
یک بار هم مجری داخل تلویزیون به مهمان برنامه خیلی شیک و مجلسی می گفت این هندوانه ها را قارچ کردیم برای شما، لطفا میل بفرمایید، به جان این آقای آمانو مهمانش داشت منفجر می شد از خنده.
پی نوشت:
1- خیارشور توی ساندویچم را دیدم که از خنده از وسط چهار قارچ شده بود.!
2- تبدیل هندوانه به قارچ از آن کارهایی بود که خدابیامرز زکریای رازی خیلی دنبالش بود، اما در نهایت این مجری تلویزیونی کانال پنج بود که به این کشف بزرگ نایل آمد.
3- عزیزم، آقای ریاست فرهنگ و ادب پارسی، واژه "هیلیکوپتر" را ول کنید بیایید به داد این "گوجه فرهنگی" برسید.
آقاجان، خانم جان، این چه وضعی است که دو تا پست آزمایشی می گذارید توی وبلاگ نوپا، خوب بود وقتی تازه دنیا می آمدی خداوند دو تا پاراگراف 1000 جمله ای میگذاشت توی دهانت تا هنوز یک ساعتت نشده مجبور باشی به حرف بیایی! والا، به خدا. خب لابد آمادگی اش را نداریم دیگر.
درود بر عالم و آدم و هر آن چه که در این عالم سرگردان است و روی فضا در حال تاب خوردن. وبلاگمان را کشیدیم با خودمان آوردیم اینجا.
همان طور که میدانید، سرویس های وبلاگی بیشتر سرویس می کنند تا سرویس بدهند. مثل ماشین ما، که بیشتر ما هلش می دهیم تا او ما را سواری.
به هر ترتیب امید داریم دیگر، جوانیم و جویای نام!
