آدم همش فکر می کنه که اینا کل شبانه روز رو دارند، شبکه چهار تماشا می کنند! اینایی که تو شبکه چهار کار می کنند، خودشون هم شبکه چهار تماشا نمی کنند، شما ببین دیگه کوآلاها چی می کشند!

یک بار این هایی که در اینستاگرام فحش می نویسند به آن هایی که در فیسبوک فحش می نوشتند رسیدند، بعد به همدیگر گفتند: "چه قدر سوژه برای فحاشی کم شده؟ چرا مسوولین پیگیری نمی کنند؟ آخر سالی یک بار "مسی" و "فلانی" و "فلونی" هم شدند سوژه؟ لطفا کمی کاریزما داشته باشید !! "

سال ها بعد، آن موقع ها که هر هزار میلیون ریال ایران را با یک سنت معاوضه می کنند و بینگولک سبز سر کدو یک غذای اعیانی محسوب می گردد، یک پدربزرگ بسیار پیر با نوه اش که هفت سال بیشتر ندارد، زندگی می کنند. (شما چه کار دارید بقیه فک و فامیلشان کجا هستند؟ ای بابا، گرفتاری شدیم از دست شما، سرتان توی زندگی خودتان باشد عزیز من)

"بابابزرگ: ... داشتم می گفتم پسرکم، ما سه نوع آدم داریم، یک نوعش که همان آدم پیف پیفویی است که دستش به گوشت می رسد اما پولش به قیمت گوشت نمی رسد و می گوید: پیف، پیف، خوردن گوشت باعث اضافه وزن، چربی خون و آنفلانزای گاوی و هزار جور درد و مرض دیگر می شود! که من و تو خودمان جزو این دسته هستیم پسر گلم!

یک نوع دیگر هم آدم داریم خودشان از گوشت خوردن بدشان می آید، اما دکتر به آن ها می گوید گوشت برای شماها هم ضرر دارد! حالا هی شما بیا بهش بفهمان که دکتر جان، ایشان خودشان گوشت را برای خوردن قبول ندارند، ایشان توی "کتش"، نمی رود که نمی رود! (مختارید حرف کاف "کتش" را با فتحه بخوانید یا ضمه !!)

یک نوع دیگر از آدم ها هم بودند که البته الان سال هاست به دلیل بالا رفتن قیمت گوشت، در حال انقراض قرار گرفته اند، این ها می رفتند و با پول گوشت می خریدند. خدا بیامرزتشان!! ای به قبرت نور ببارد پدربزرگ، یادم هست پدربزرگ خودم با دریافت پاداشی سی سال کارش، چهل گرم گوشت خرید و داد به مادرم تا آن را بپزد، مادرم هم که بسیار آشپز ماهری بود کل فامیل را دعوت کرد و با آن چهل گرم گوشت و چهل کیلو نخود و لوبیا، چنان آبگوشتی پخت که کل فامیل تا یک هفته معده هایشان باد داشت، بس که خورده بودند بابا جان، بس که خورده بودند! ....."

پی نوشت:

1- اینجا نوشته بودند که یک بازیگری به نام "بهرام رادان" در تلویزیون ممنوع التصویر شد یا ممنوع التصویر است، دو تا تصویر تبلیغاتی هم که دیگر اعلام کردن ندارد! یک جور می گویند ممنوع التصویر است، آدم فکر می کند یکی از چهره های ثابت هر بیست و هشت تا کانال را از تلویزیون "کات" کرده اند! خدا را شکر تا پایان قراداد "م ش" و "م ر" با جام جم هنوز یک دویست سالی باقی مانده است، خوشبختانه من یکی که تا پایان عمر از دیدن این دو عزیز بیمه می باشم. این از من!

2- در راستای بند بالا می گویند یک بار "م. ش" با "م. ر" توی جام جم به هم می رسند، بعد به هم می گویند چقدر "سریال هستیم ما"  !!!

3-

4- بعضی ها پیام خصوصی داده اند که داداش بچه کجایی؟ باید بگویم من به همه ی شما تعلق دارم! لازم به ذکر است که تمامی عزیزانی که تا کنون حدس زده اند، باید دوباره حدس بزنند!

5- طرف اسم بچه اش را گذاشته "گردابیل" می پرسم یعنی چه؟ می گوید نام فرشته است!! با خودم می گویم کدام فرشته؟ نکند منظورش فرشته ی "گردباد" است؟ شاید هم "گرداب" یا شاید هم فرشته "بیل و کلنگ" است که با بیل مصالح بنایی و سیمان ها را گرد کرده و با آب به بتن تبدیل می نماید!

روسیه، ترکیه، ایران:

این چه صیغه ای است که از وقتی روسیه و ترکیه زده اند به تیپ و تار همدیگر، ترکیه هم دم به دقیقه برای ایران خط و نشان می کشد، یکی نیست بگوید آقای اردوغان جان، ای به فدای آن اقتدارت که خیلی نگرانش هم هستی، تو خیلی بیل زنی، برو باغچه خودت را بیل بزن! ما به قدر کفایت در این آبادی بیل زن داریم، چه داخلی، چه خارجی، تازه یه سری باغچه ها هم هست بیلشان را ما می زنیم، عراق، سوریه، فلسطین و ... !!! خلاصه گفتیم که تعارف نکنی، بیل زن، کلنگ به دست خواستی برو بچ هستند. به قول گفتنی شما اشاره کنید، فردا بچه ها نماز جمعه را وسط آنکارا اقامه می نمایند. این از این. برویم سراغ پرونده بعدی!! قربان دستت آن پرونده پی ام دی را بیاور...آره همون پوشه زرده...

حجاب را چه کسی کشف کرد؟ کریستوف کلمب:

من نمی دانم، آقا جان، خانم جان، اصلا هم نمی خواهم بدانم که چه کسی رفته آن ور آب، توی آب، زیر آب، روی آب، حالا هر کجای آب، کشف حجاب کرده است. یا یک جای دیگر از بدنش را کشف کرده که قبل از این برای خودش هم ناشناخته بوده! خب مگر ما از فرو کردن دماغمان در زندگی کسی که اصلا به ما ربطی هم ندارد چیزی هم عایدمان می شود؟ اصلا گیرم که بشود!! شما فرض کن عایدی هم در کار بود باز هم دلیل نمی شود فسق و فجور ملت را برداری هی همه جا جار بزنی. چیه؟ از این می ترسید که دوباره برگردند ایران؟ یا چی؟ من نمی فهمم چرا ملت این همه تشنه این شده اند ببینند بازیگران زن که می روند خارجه به کشفیات جدیدی دست پیدا می کنند یا نه؟

آدم کیف می کند این همه ملت آگاه و همیشه در تلگرام را می بیند. همه یکی یک عدد گوشی هوشمند یا تبلت برداشته اند یا دارند کارت بسیج ولادمیر پوتین را می بینند یا رنگ موی صدف طاهریان را با رنگ موی چکامه چمن ماه مقایسه می نمایند. خب عزیز دل کلنگ، همین کارها را می کنید که می گویند آمار مطالعه در کشور زیر بیست دقیقه است. تازه خیلی عزت گذاشته اند روی سرمان که همین بیست دقیقه را هم اعلام کرده اند. حالا بماند که کل این بیست دقیقه هم مربوط می شود به مطالعه کتاب آشپزی توسط زوج های نوپا که بیشتر با مطالعه سعی در رتق و فتق امور آشپزخانه یشان دارند.

محسن تنابنده و یک نیسان آبی:

بگذریم،مطلب بعدی درباره کوتاه نوشتن است، از این به بعد به جای قصه حسین کرد شبستری، قصه حسن مازنی آملی را برایتان تعریف می کنم! این جوری نه عزیزان مقیم در آذربایجان قیام می کنند، چون که اول قرار بود قصه اصغر ترک مراغه ای را برایتان تعریف کنم، بعد دیدم چه کاریست، الان مثل عمو فیتیله ای ها باید علاوه بر در و پنجره وبلاگم، در و پنجره ی خودم را نیز گل بگیرند، به اقوام لر و کرد و کرمانی و ... این هام هم که امیدی نیست چون در هر برهه از زمان قدرت انقلابی خود را به سایر هم وطنان عزیز نشان داده اند، و از آن جایی که سریال پایتخت دارد کم کم به پروژه های هالیوودی هم می رسد و مردم شریف این خطه از کشورمان نه تنها محسن تنابنده را با نیسان آبی تا به حال زیر نگرفته اند، بلکه خودشان هم به همراه سایر هم وطنانشان به خنده و شادی می نشینند که از قدیم و ندیم گفته اند که با هم بخندیم و به هم نخندیم.

هر چند که معلوم نیست حس شوخ طبعی مردم این خطه از کشورمان تا قیام مرسوم علیه محصولات صدا و سیما چقدر جا دارد اما تا به حال که به خیر گذشته است! مازندرانی های عزیز دست مریزاد از حس شوخ طبعی بالایتان. انصافا این یک تکه را جدی بخوانید.

پی نوشت:

1- دوره زمونه طوری شده که الان با هر کی درد دل که می کنید میگه یه نفر ولش کرده رفته! من موندم چرا یه بار نشد ما با یکی درد دل کنیم بگه من همونی ام که ول کردم رفتم! عدل روزگار، همش باید از شانس من اونی بهم بیافته که ولش کردن!

2- یه آقایی در همان خطه حس شوخ طبعی داران گفتن که من نوه هیتلر رو مسلمون کردم. برادر شما یه گوشه از همین مسلمونایی که دور و برت هستند رو به اسلام واقعی مشرف کن، جماعت خارجه پیش کش، من نمی دانم چه اصراریست این چراغی که برای خانه هم به زور نفت دارد را هی می خواهید بردارید ببرید به مسجد!

3- من از کودکی تا حالا کسی را دور و برم ندیدم که از حال یا گذشته ی خود یا یک دوره از ادوار تاریخی این مملکت راضی بوده باشد، این طوری که من کلنگ فهمیدم، یعنی اگر زندگی دکمه ی CTRL+Z داشت، ایرانی ها، از جمله ملت هایی بودند که با فشردن پیاپی CTRL+Z، آن قدر در سرنوشتشان عقب می رفتند تا جایی که در همان قسمت NEW Document به حالت صفحه سفید باقی می ماندند! سرنوشت بود ما داشتیم خدا، دو دقیقه آمده بودیم زمین، همه را آن دو کردند رفت پی کارش؟!

4- یک پلیس هم داریم توی این مملکت اسمش را تازه شنیده ام، "پلیس پیشگیری"، والا من نمی دانم این دیگر چه صیغه ای است، یعنی می آیند خیلی مودبانه توی خیابان جلویت را می گیرند و راه های پیشگیری از بارداری یا انتقال آنفلانزای خوکی را بهتان یاد می دهند؟!! فردا پس فردا اگر به اسم هایی مانند "پلیس پیگیری"، "پلیس درد دل کن"، "پلیس ضد حالت تهوع" و ...قص علی هذا، برخورد نمودید، زیادی تعجب نفرمایید!

5- بعد تر اضافه شد: همین طور که ویلان و سیلان داشتم توی آمار وبلاگم سرک می کشیم دیدم یک بنده خدایی با جستجوی "مامانم من می برد حموم خیلی کیسه می کشید" از طریق موتورهای جستجو وارد وبلاگ من شده، اصلا این که چرا کیسه کشیدن ایشان توسط مادرشان را گوگل یا هر موتور جستجوی دیگری به وبلگ کلنگی من ربط داده، بماند، من مانده ام ایشان دقیقا از جان گوگل چه می خواستند؟ یعنی چی "مامانم من می برد حموم خیلی کیسه می کشید" ؟؟ یعنی الان گوگل بگوید: آخی، دلم کباب شد، ای جانــــــــــــــم، ای جان!! یا مثلا یاهو طی بیانیه ای مادران کیسه به دست را تحریم کند! روابط ناموسی یتان را پیش خودتان نگاه دارید. به کی قسم مهندسان گوگل و بینگ و یاهو سالی چند تا کارشناس زبان فارسی را مستقیم می فرستند تیمارستان! یه کم رعایت کنید خب!

6- یه روز بعد تر اضافه شد: یک پلیسی هم داریم به نام "پلیس درمان"، که نمی دانم به کدام دلیل تابلویی بهتر از "پلیس پیشگیری" است، خلاصه سر و کارت به آن ها نیافتد که شنیده ایم قدیم ها از شیشه نوشابه استفاده می کردند، الان از این نوشابه پلاستیکی خانواده ها بهره جویی می نمایند! بی تربیت، برو ذهنت را اصلاح کن، منظورم این بود که این قدر نوشابه می دهند بخوری تا اعتراف کنی! چی را اعتراف کنی؟ والا اگر خودشان هم بدانند! می دانید که الان نوشابه ها در کارگاه های زیرزمینی با چهار تا تبعه محترم افغان و دو عدد فرقون ساخت، و تولید و بسته بندی می گردند. دیگر اختیارش با خودتان است، پیشگیری را انتخاب می کنید یا درمان را. برادر یا خواهری که این بند را متوجه نشدی، به پیر خودم هم نفهمیدم چرا این را اضافه کردم!!! برو بالام جان، برو به کارت برس.

کاندیدای عزیز ناشناس آینده، کلید نخواستیم، بابا یک قفل بردارید بزنید به این چهار تا درب، اقلکن همینی هم که مانده، سر جایش بماند!!! هر چی بود که برداشتند با خودشان بردند کانادا و تاجیکستان و مالزی!!

پی نوشت:

1- معمولا می گویند یک لیوان آب هم رویش، اما اخیرا می گویند، یک دکل نفتی و چند تا کانتینر با مقدار متنابهی طلا هم تویش!

2- این ها از عوارض تماشای جلسات دادگاه مفاسد نفتی است، مراقب باشید نفتی نشوید.

نمی دانم در اینترنت دنبال چه می گشتم، شاید دنبال یه طرح تازه، یه تبسم خیالی، می گشتم اما ناگهان دیدم که می گویند یک دکل نفتی گم شده. چی شده؟ گم شده؟ دوستان نگران هستند که مگر می شود دکل به آن بزرگی گم شده باشد؟ بنده نگران آن هستم که آن بنده ی خدا، یک وقتی از این بیماری های بادی نگرفته باشند. اسم بیماری اش کمی بی ناموسی است، اجازه بدهید آن را "باد فتح" بنامیم. خلاصه یک چنین آدمی خیلی باید آدم "فاتحی" باشد که از یک مملکت دکل بدزد. شیر دزد که تو باشی!

مثلا یک هو از خواب پا میشدی بعد خبرگزاری بوق می نوشت: آفتاب را دزدیدند! ماه را هم گم کردیم، اما نگران نباشید، اگر گرگ و شغال در رفتند، "بــــ ــــــز" همچنان در زندان است و فردا بیست و پنج هزار و سیصد و چهل و هفتمین جلسه ی دادگاه آن بزرگوار نفتی، برگزار خواهد شد. (بـــ ــــــز: به خدا غلط کردم. چیز خوردم، پول نمی خواهم، بشکه نمی خواهم، نفت نمی خواهم، همه اش مال خودتان، کاش هف هش تا نارنج می دزدیدم، دست کم یک سال حبس می کشیدم! یک چل پنجاه تا هم شلاق می خوردم، این چه گرفتاری ای بود من برای خودم ساختم؟)

آقایی هم در جایی فرمایش فرموده اند که ازدواج باید در دبیرستان ها صورت بپذیرد. ضمن خسته نباشید فراوان به این برادر دینی، باید بگویم، بله، مساله نرخ پایین ازدواج در جوانان است. (یک وقت بنده را در قالب پرویز پرستویی در فیلم مارمولک تصور نکنید، گفتم که گمراهان دچار لغزش نشوند) ایشان هم لابد نشسته با خودش فکر کرده که:

آن هایی که تا کنون ازدواج کرده اند، که هیچ. لابد می گویید چرا هیچ؟ مگر آن ها چه تاثیر بیشتری می توانند در امر ازدواج داشته باشند؟ هر چند که ضریب تاثیرشان می تواند از یک به چهار افزایش یابد، ولی با مشکلات عدیده ای که پیش پای این گونه از جانداران وجود دارد، آن هم در این دوره زمانه ای که دکل نفت را روی دریا از شما طوری می زنند که چهار سال بعد تازه خبرش می رسد، خداییش همان اولی را باید سفت سفت بچسبی که کلاهت پس معرکه نباشد.

خب جوانان دم بخت هم که تمایلی ندارند، اگر داشتند که ایشان این همه به مخیله ی مبارکشان فشار وارد نمی نمودند! می ماند اقشار موجود در دبیرستان، با توجه به این که بعید به نظر می رسد این طیف گسترده هم تمایلی برای ازدواج داشته باشند، در آینده ای نزدیک به انتظار پیشنهاد جدید ایشان به طیف گسترده ای از جانداران دم بخت اعم از  دوران دبستان، طفولیت و پیش از تولد، می نشینیم. خلاصه این که ما به صورت عمیقی اعتقاد داریم به جای این که به زور شلوار جوانان را بکشید پایین، باید سن ازدواج را بکشید پایین!

همین طوری که نشسته ایم، قربان دستت، بزن کانال یک، همین الان بیست و پنج هزار و سیصد و چهل و هفتمین جلسه دادگاه تمام شد، الان دارند نشانش می دهند. نه سریال "غلام قلی" رو بعدتر می بینیم! فعلا سرمان به این بیشتر گرم است.!

پی نوشت:

1- محض رضای خدا، این همه سر و کله یتان توی اینترنت بود، چی دشت نموده اید؟ خب به ما هم بگویید. شاید سوژه ی بعدیمان پیدا شود!

2- یکی رفته درآورده نمی دانم چه کاره ی مهم توییتر یک آدمی است که تک و تبارش به ایران می رسد. عزیز من تا کی می خواهی دماغت را توی زندگی مردم فرو کنی؟ آخر این "کیم" چه دارد که همه ی سایت های زرد و بنفش و صورتی عکس های ایشان را ولو می کنند توی اینترنت! والا من یک "کیم" می شناسم، آن هم خوردنیست! (بی ادب بی تربیت، بستنی کیم را می گویم!)

3- برادر صدا و سیما، این سوریه ته ندارد؟ آخر هر شب داری نشان می دهی مسلمانان جان بر کف سوری و ایرانی و عراقی هی پیشروی می کنند ولی الان چهار پنج سال است به انتهای آن نمی رسند، بابا این اگر "کال آو دیوتی" هشتادم و هشتم هم بود تا حالا باید تمام می شد!

4- آقایی هم گفته "آمریکا به هر کجا خواسته وارد شود، از راه ساندویچ وارد شده!" خب برادر گرامی چه نشسته ای که وقت کم است. شما هم از راه میرزا قاسمی یا اشکنه وارد شو. هم سالم است و هم ارزان تر از مک دونالد در می آید. (قربان دستت آقای ساندویچ فروش نفوذی آمریکایی استکبار زده، حساب ما چقدر شد؟ دو تا هسته ای داشتم با دو دانه سس موشکی یکی با کلاهک ساده و یکی هم "شهاب سه")

5- قربان دستت آقای راوی، یک دقیقه بزن آن کانال، دادگاه رفت توی وقت استراحت فنی، ببینیم "غلام قلی" جان نشست پای سفره ی عقد یا نه؟ ایش. آی بدم میاد از این دختره ی قرتی "وندا". این قدر این در و آن در زد تا خلاصه مخ "غلام قلی" رو زد. بیچاره دختر همسایشون، ام کلثوم. رفته بود روستا به مردم فقیر سواد یاد بدهد وسط هیر و ویری! تازه خجالت هم نمی کشد "وندا" خانم، شب عقدکنان شام عروسی می فرستد خانه ی "ام کلثوم" اینا !!

قدیم ندیم ها یادش به خیر. اولین روز سال نو بوی عیدی می داد. روز اول سال نو را در خانه ی پدربزرگ و مادربزرگ جمع می شدیم. البته عید دیدنی از خانه ی فامیل های پدری شروع می شد و در ادامه با همتایان فامیل مادری به اتمام می رسد. آن موقع ها مثل حالا ها نبود که هر یک دقیقه یک بار یک خانواده های فامیل و آشنا مانند ربات بیاید و آجیل و چای و شیرینیشان را نوش جان کنند و یک سری احوال پرسی های از پیش تعیین شده بفرمایند و از همان دری که دقایقی پیش دنده جلو وارد شده بودند، دقایقی بعد دنده معکوس خارج گردند و با احتمال فراوان در حین خروج توسط مهمان بعدی خفت شده و سیر پایان ناپذیر احوال پرسی را دوباره از نو، از سر بگیرند.

خانه ی پدری مادرم توی یک باغ بزرگ بود. پر از گل های رنگارنگ. روزها بوی عطر یاس و شب ها بوی گل شب بو می داد. آن موقع ها اول آدم بزرگ های فامیل و آشنا، اول عیدی بچه ها را می گذاشتند کف دستشان. هر چند، من و خواهرم در دریافت عیدی نسبت به همه ی بچه های فامیل همیشه در انتهای فهرست رنکینک قرار داشتیم. فرقی نمی کرد که توی رده بندی طایفه ی پدری قرار بگیریم یا خاندان مادری، هیچ وقت دلیلش را نفهمیدم! با این که همیشه کمترین عیدی را داشتم دم به دقیقه آن ها را می شمردم تا کم نشود. یک بار حتی کم هم شده بود! و من هنوز هم فکر می کنم که از بس زیاد عیدی هایم را شمرده بودم، عیدی ام کم شده بود. عیدی هایم بیشتر سکه بود. سکه های پنج تومانی و دو تومانی و یک تومانی، که اگر الان به بچه ها نشانش بدهی کمترین چیزی که نصیبت می شود، چهارتا فحش آبدار انگلیسی است! عیدی هایم را می انداختم توی قلک کوزه ای شکلی که آقاجان برایم خریده بود.

آن موقع ها هنوز دنیای تکنولوژی اینقدر آداب و رسوم ایرانی ها را تحت تاثیر قرار نداده بود. سال ها بعد تازه موبایل آمده بود ولی یک چیز گوشت کوبی بود فقط یکی از شوهرخاله هایم داشت آن هم بازاری بود و کاسب و مایه دار. یک دانه آنتن داشت قد خودکار بیک آبی. در عوض همه چیز با آرامش و آسایش کامل و به دور از گوشی ها و تبلت های هوشمند امروزی بود. اولین کاری که ملت پس از ورود انجام می دادند احوال پرسی بود نه جستجوی نام شبکه ی وای فای صاحب خانه یا به احتمال زیاد وای فای همسایه ها! آدم ها کله یشان موقع حرف زدن توی یک قاب فسقلی نبود و به یکدیگر نگاه می کردند. آب و هوا بهتر بود، بهار که می آمد، انگاری هوا را داده باشند خشک شویی! تمیز بود. خنک و دلنشین و با بوی شکوفه های درختان و انگاری که همه چیز بهتر بود. ترسم از انجام تکالیف شب عید بود که همیشه آن را می گذاشتم برای شب "سیزده بدر" به بعد!

احوال پرسی ها چه کوتاه بود  و چه بلند، دلنشین می نمود. دلم برای حال و هوای کودکی ام تنگ شده. بچه های الان چه می فهمند که بازی های دورهمی با پسرخاله ها و دخترخاله ها و پسرعموها و دخترعموها وسط حیاط خانه ی پدربزرگ و مادربزرگ چه کیفی داشت. از وسطی گرفته تا فوتبال و قایم باشک، از لی لی تا هفت سنگ و ... الان یک انگشت می کشند، جومونگ می زند کمر تسو و یک عدد هنوداونه را از وسط شصتاد شقه می کند اسمش را هم گذاشته اند نینجای برادران تاچیبانا با سبزیجات! چند وقت پیش یکی از کوچولوهای فامیل را دیدم داشت می گفت: "دوژ، دوژ ..." گفتم این الان صدای تیراندازی ات است؟ برگشته گفته نه، من الان "بن تن" بودم حالا شدم موجود چهار دست حالا هم میکرو، حالا هم ایکس ال هفتاد و هشت و یک دفعه چهارتا صدای دری وری دیگر درآورد و گذاشت وسط مکالمه رفت لقد انداخت به در و دیوار!! .... والا ما بچه بودیم الفبای پارسی را هم توی بازی هایمان به زور به کار می بردیم، ایکس ال هفتاد و هشت؟!! جــــــــــان؟

داشته چه می گفتم! آهان، امان از دست دید و بازدید های رباتی و بی روح این دوره زمانه که در آن ترتیب و اهمیت خانواده ها جایش را به درجه تفریح و دارندگی و چه می دانم کلاس و پرستیژ (پرستیج!) داده و دیدبازدید ها هم تبدیل شده به مسافرت با تور عید نوروز به آمریکا و استرالیا و اروپا و ترکیه و شمال و جنوب و ... .

احوال پرسی ها هم دیگر آن احوال پرسی های قدیم نیست. همه اش شده یک سری حرف های تند تند که باید از دهان دو طرف دربیاید و مانند توافق لوزان سوییس فقط به اتمام برسد. نتیجه اش به درد جرز لای دیوار هم نمی خورد! یعنی گاهی اوقات فکر می کنم گوگل باید پروژه ی ریکاپچای شناسایی رباتش را به صورت مکانیکی درآورد تا هر خانواده ی ایرانی، یکی یک دانه بخرد بگذارد دم در ورودی، تا هر خانواده ای خواست وارد بشود، اول از ربات نبودن ایشان، اطمینان حاصل شود! در غیر این صورت با یک رفرش دوباره آزمون تشخیص ربات را از سر بگیرند!

می گویید نه؟ ما خودم به غایت از این جور ربات ها داریم توی فامیل! گل سرسبدشان هم یکی از دختر*****هایم است. یعنی یک جوری می رود توی فاز احوال پرسی که گاهی شوهرش هم نمی تواند پریزش را از برق بکشد. لامذهب لب و دهانش دارای قدرت آتش ششصد و شصت و شش واژه در دقیقه است. به نمونه ای از احوال پرسی ایشان دقت فرمایید، جواب های بنده که در ذهنم شکل می گیرند در لابه لای متن در پرانتز ذکر شده است!! اصلا به این فکر نکنید که وسط صحبت های ایشان مجالی برای پاسخ به شما داده خواهد شد. ابدا. به هیچ وجه!

"سلام، خوب هستید؟ (بله..)

خانواده خوبن؟(بله..)

بابا و مامان خوبن؟(خب اجازه بده لامصب، بله...)

بابا چطوره؟ (الان داشتم می گفتم اگه بگذارید، خوبن ...)

مامان خوبه؟(نمی گذاری که..)

آبجی کجاست؟(همینجا...)

خودت خوبی؟(گفتم که! بله...)

آبجی چطوره؟ (بله...)

عید شما مبارک! (یک نفسی بکش الان خفه می شوی ها...)

ایشالا سال خوبی داشته باشین. (تشکر، وجدانی داری قرمز می شوی از کمبود اکسیژن....)

برای شما، برای بابا، برای مامان، برای آبجی.(گفتی دیگه یه بار کوتاه بیا..)

سلامتین؟ (بله!)

بابا سلامته؟(بابا همین جاست مگه نمی بینی؟..)

مامان سلامته؟ (ای ربات احوال پرسی، وا کن اون چشما رو، پس الان داشتی با کی احوال پرسی می کردی؟ از خودش مگه نپرسیدی؟!!..)

خب خدا رو شکر! خودتم سلامتی؟(ده دفعه که نمی پرسند؟!!...به جان خودم داری کبود می شوی...)

آبجی چطوره؟ آبجی خوبه؟ (کر شدی ایشالا؟ نمی شنوی؟ کبود شدی ها، داری می میری! بنده ی خدا ...)

خب خدا رو شکر! (خدا را شکر که تو هنوز نفس داری...!)

ایشالا همیشه به سلامتی. (به سلامتی چی؟ این که تو هنوز عمرت به دنیاست؟..)

چه خبر خودت؟ (هیچی؟... فعلا که نمی تونم واسه جواب دادن جا خالی پیدا کنم...!!)

بابا چه خبر؟ (بابا چی رو چه خبر؟!..)

مامان چه خبرا؟ (مامان چه خبرها باید باشه!!؟؟ ...)

خودت خبر مبری نیست؟ (اگه همین طور پیش بره، احتمال آخرین خبر مربوط به خفگی خودت میشه...)

آبجی چی؟ خبری هست؟ (جان من، برنامه نویست کی بوده؟ خدا تو کله ات به جای ویندوز، ام اس داس نصب کرده؟ وجدانی؟...)

خب خدا رو شکر! ...."

بعد یک نفس بلند می کشد و می رود سراغ نفر بعد! جالب این که بچه های زیر هفت سال را نیم بها محاسبه می کنند. یعنی تا آن قسمت ایشالا سال خوبی داشته باشین جلو می رود. !!

ایشان دقیقا قبل از بیان این جملات به بنده عین همین ها را به آقاجان می گوید. بعد رو به مادر جان کرده و عینهون جنگنده ی "اف بیست و دو" آن ها را برای ایشان دکلمه می کنند. بعدش نوبت من است! بعد می روند سراغ آبجی! تازه شانس بیاوریم موقعی که ایشان با شوهر و بچه اش وارد می شود، شخص دیگری حضور نداشته باشد، چون ایشان توسط یک الگوریتم بسیار سنتی کد نویسی شده اند و پس از مرتب سازی افراد حاضر در جمع به ترتیب سن از "زیاد به کم" مانند یک "روتر چرخشی" سیکل های مربوط به احوال پرسی را به جای می آورند!

یک بار همین طور که داشت مثل جمبوجت این ها را از من می پرسید برگشتم گفتم: "آقاجان همین جا حضور دارند می توانید از خودش بپرسی!" باور نمی کنید! اصلا نفهمید که من چی میگم! شوهرش که بدتر از خودش، مانند این عروسک های کله حبابی که روی داشبورد ماشین ها است، فقط سر می جنباند! انگاری بنده ی خدا کلهم اجمعین روی دست انداز است! یعنی خودم داشتم می ترکیدم از خنده!

خلاصه این که هیچی مثل دوران کودکی نمی شود. هر چه جلو می روم، زندگی سخت تر می شود. تنها با یادآوری بعضی از این خاطره هاست که حالم بهتر می شود یا به قولی با اینا خستگیمو در می کنم.

پی نوشت:

1- دیروز تولد "گارگانجوآ"ی عزیز بود. تولدت مبارک.

2- هنگامی که من و خواهرم همه ی عیدی هایمان را می گرفتیم تنها تلاشمان مانند بچه های توی فیلم "بچه های آسمان" بر این بود که دست کم توی رنکینک بچه های فامیل دو نفری با هم، سوم بشویم. اما هر چه می دویدیم انگاری زور پارتی بازی ها همان موقع ها هم بیشتر از زور دو تا بچه ی فسقلی بود.

3- پیشنهاد می کنم هنگام خواندن این پست، به آهنگ بوی عیدی از فرهاد گوش بسپارید.

نوشته قبلی را که پست کردم، یک چند روزی را رفته بودم جایی. انگار در مابقی وقت های سال می آیم جایی!!

خب آدمیزاد زنده به آن است که آرام نگیرد.

توی همین چند روزی که پای وبلاگم تشریف نداشتم، کلی محبت شما دوستان شامل حال من کلنگ شده، پیش تر ها که می نوشتم شاید یک نفر یا دو نفر خواننده داشت اما حالا خوشحالم که دوستان وبلاگی ام بیشتر از آن تعدادی شده که حتی شاید فکرش را هم می نمودم. البته این آمارگیر وبلاگ کلنگ همساده پسر قاطی کرده، خب انتظار دیگری هم از یک وبلاگ کلنگی نمی رود! همین طور که دقیقه و ثانیه می گذرد دارد برای خودش کنتور می اندازد! بعد از چند روز آمده ام می بینم آمار بازدید کننده هایم کن فیکون شده! یک سری هم به قسمت آمار زدم و عجایبی دیدم در این دشت، که "اینترانت" و "دانشگاه صنعتی شریف" از پس قسمت "شهرهای بازدیدکننده" می گذشت!

موسیو بیان جــــــــــــان، نکند شما یک سامانه جغرافیایی جدید کفش کرده باشید؟! نکن، این کارها آخر عاقبت ندارد، می آیند به جرم شهرخواری می اندازندند توی حصر خانگی ها! البته زیاد هم توفیری ندارد، نمونه اش هم دادگاه همین آقای "بــــــــــــــ ــــــــــــز" چه شد؟ هیچی. آخر جلسه های دادگاه آمده گفته: کلا چند؟ حساب کنید، ما هم واریز می کنیم!

موسیو بیان گرامی، به خدا آمار بازدیدکننده های رباتی برای من از آب بینی شتر آبی هم بی ارزش تر است! به پیوند مقدس جومونگ و بانو سویا سوگند اگر رتبه ی یک الکسا را در دستان راست و ابر سرورهای گوگل را در دستان چپ من قرار دهید، آن ها را به سرعت با این وبلاگ تعویض می نمایم! پس چی فکر کردید؟ گذشت دیگر آن زمان، که تو حیاط یا تو وان، می شستیم با پودر و آب، خشک می کردیم تو آفتاب!!! (خب آفتاب مسافرت، آهن را تاب می دهد، چه برسد به سر و کله ی من کلنگ!)

جدا از شوخی، یک تار موی این وبلاگ را چه؟ الان دنبال چی می گردی؟! وبلاگ مگر مو دارد؟ والا صاحب این وبلاگ هم به سختی روی کله اش مو دارد چه برسد به وبلاگ! آقا جان، خانم جان، اینجا را می خواهیم معاملات ملکی باز کنیم! صرف نمی کند، یک تبلیغی، معرفی ای، چیزی. این طور که نمی شود! بازار کساد است، زن و بچه ی نداشته یمان فردا نمی گویند این وبلاگ را به دو جو و ارزن بفروش، بزنیم به یک زخمی؟ آب می شود یا نان! باور کنید یک عدد "مای بی بی" هم نمی شود برای فرزند نداشته ام. پس قربان دستتان، یک عدد یا دو عدد آستین بالا بزنید، برویم برایم خواستگاری؟؟ نه خانم، نه آقا جان، چه دل خجسته ای داری ها، برویم یک خواننده گیر بیاوریم. فیسبوکی، اینستا گرامی، تلگرامی، هر چی... آ ماشاالله. آره کلیک کن. نه اون دکمه ی قرمزه نه، اون می بنده!

دیگر این که باز ما دو روز نبودیم، یکی ضربتی زده و آن یکی ضرتبی برگردانده تا این یکی نوش کند! سرکار خانم گردان، چرخشی، مدوری زاده، پیچ پیچکیان، حول محور عمودی به شدت گردنده، فرفره و مخلص کلام، ای به شدت ضرباننده، آن چادری را که پر کمرت بسته ای کاش به تک زبانت می پیچیدی که شیخ ما چنین گفت:

این مدعیان در طلبش بی خبرانند

کانرا که خبر شد، خبری باز نیامد

نه این که هر چند مدتی خبرهایی از این دست بیاید، که میلیارد درغاز دادند گفتند بیا برای ما یک خواننده زن معروف بشو، اما من قبول نکردم! یک جور می گوید انگاری این ها را آن ور آب ریخته اند کف آسفالت، فقط باید خم شوی و یکی خوبش را برداری! آدم خوب است اگر دیگران را برای پوشیدن لباس نامریی مسخره می کند، حواسش به اخلاق لخت و پتی خودش باشد، اعصاب هم خوب چیزیست ای کسی که از بس دیگران برایت ارزش ندارند اسمشان را بلد نیستی اما عکس های لخت و عورشان را دید زده ای یا فیلم هایشان را دنبال می نمایی! (ما که ندیدیم، ایشان تعریف کرده اند، ما هم نقل قول می نماییم)

ای به میکاپ آنجلی جان اهمیت دهنده، ای در سخنرانی ها ضربت وارد کننده، ای پیشنهادهای میلیاردی را رد کننده، ای ما که اسم شما را بلد نیستیم شرمنده! مادام میس ایز ال...........نده! کمی اعصاب و روان داشته باش! با مادر ملت هم کاری نداشته باش.

آدم این سریال معمای شاه را که می بیند، فکر می کند کدام ملت این همه گذشته ی چندگانه داشته؟ به خودش امیدوار می شود. ماشاالله هر که فیلم تاریخی می سازد، تاریخ را هم می سازد!!

سریال کیمیا، ستایش، باران، سوسن، گل پری، و .... که دستشان درد نکند، برادر صدا و سیما، یک سریال "غلام قلی" ای "شاپور" بی مخی و از این قسم سریال ها هم بفرستید روی آنتن، به خدا دعا گویتان خواهیم شد!

شاید یک روز مراتب سریال سازی در بلادهای دیگر این دنیا از جمله ایادی کفر و سرزمین های دیگر و ایران عزیز را برایتان مفصل شرح دادم!

پی نوشت:

1- آدم خوب است اخلاقش مانند عکس های افتر بی فورش نباشد!

2- اینجا و اینجا برای کسانی است که می خواهند بیشتر ابعاد قضیه را کش مالی نمایند!

3- برادر صدا و سیما، اگر تلگرام این همه بد است، چرا بعد از هر بخش خبری، تلگرامتان را می چپانید توی چش و چال بیننده ی بی گناه!

4- خداوند عالم خوب می دانسته به بعضی ها، چه فامیلی ای بدهد!

5- تمام اعضای تن و جانم فدایت موسیو بیان، دست این ربات را از سر وبلاگ ما کوتاه بنما، بیا واقع بین باش، باشه؟ باشد؟ کن یو اسپیک اربیک!!

6- تجربه ثابت کرده، الف، علیخانی سلطان برنامه "نشسته زار بزنیم" است، اما در هفته های کنونی "دکتر محمود" با اعلام خبر کاندیداتوری مجددشان، گوی سبقت را از جناب الف.عین ربوده اند! الهم الغوث ! خلصنا یا رب، یا رب هستی؟ الو؟ صدا میاد؟

7- آدمیزاد مفید باشد و مشهور نباشد بهتر از این است که مشهور باشد و مفید نباشد.

8- اگر وضع مالی جومونگ کمی بهتر بود به جای بانو سویا با بانو "گوشت چرخ کرده" ازدواج می کرد. این ها از عواقب وبلاگ نویسی است! گفتم که گفته باشم.

هر لحظه امکان دارد "بری" از درب این بوستان وارد شود! لابد می گویید باز این قاطی کرد! شاید هم فکر می کنید "بری" اشتباه نوشتاری است و قرار بوده کلمه ی "پری" را نگارش نمایم؟ برای این که وقت خودمان و خودتان و سرکار "پری" خانم و اتاق تمساح ها را بیشتر نگیریم، باید به خدمت شما سروران گران مایه عارض شوم که آن جمله ی ابتدایی، ساده شده ی (یا شاید هم سخت شده ی) این ضرب المثل است که می گوید:

هر دم از این باغ بری می رسد.

اینجا یک آقای نیمه فوتبالیستی ذکر نموده اند که "پذیرش دانشجویان ایرانی توسط آمریکا، نشانه ضعف نظام آموزشی این کشور است."

از آن جایی که بنده که هیچی ذهن ندارم (کلنگ اگر ذهن داشت که بهش نمی گفتند کلنگ!) باقی ماجرا را حواله می دهم به "ذهن زیبا"ی خودتان! اگر خوب دقت کنید، می بینید که این آقای رسایی یک شباهت هایی هم به آقای "جان نش" دارند اما به چه صورتی، آن را دیگر نمی شود اینجا بیان کرد! این جور مقایسه ها قباحت دارد. آدم هی سرخ و سفید می شود جلوی مانیتور، یک لحظه فکر کردم نیروی انتظامی یا برادران پنیر سفید فتا سر رسیده اند که هی نور قرمز و سفید می افتد روی صفحه ی نمایشگر. علت این همه نجابت من هم این بوده که خداوند عالم بنده را مانند ایشان برای ایراد جمله های دندان شکن طراحی ننموده اند! من توی صف سهام عقل و شعور ایستاده بودم که گفتند تمام شد، بروید یک سال دیگر بیایید، و از آن جا که مهلت انقضای بنده در نه ماه کاری تمام شده بود، بی بهره از عقل و شعور، پای بر این کره ی خاکی نهادم! بگذریم چون من اگر بخواهم همین طور ادامه دهم، یک عالمه آسمان ریسمان می بافم به یکدیگر، من هیچی، شما چه گناهی کرده اید؟

در راستای گل به خودی این مدیر محترم (که در واقع ترکیبی از نام"مسی" و تکنیک "استاد اسدی" و سماجت "علی دایی" در زمینه ی فوتبال می باشند) در طی سخنرانی بسیار گیرا و جذابی که ارایه فرمودند، توصیه می شود تا سایر ممالک اجنبی نیز چاله چوله های نظامشان را هر چه سریع تر مرتفع نموده و مزاحم این مملکت و ملت عزیزش نشوند. از این رو بندهای زیر برای شفاف سازی اذهان اجنبی جماعت بیان می گردد:


1- آمریکا: از ارسال دانش آموز و دانشجو و دانشمند به آمریکا به صورت شدید خودداری می گردد. بروید خودتان برای خودتان دانشمند تربیت کنید.
2- آلمان: از این به بعد صادرات خودروی لوکس و سلطنتی "پراید" به آلمان ممنوع خواهد بود،  یک کمی زحمت بکشید برای خودتان صنعت خودرو سازی درست کنید، عجب گیری کرده ایم ها.
3- فرانسه: باز خوب است شما پژو دارید، اصرار الکی فایده ای ندارد، خودروی "پیکان" را به هیچ وجه به فرانسه صادر نخواهیم کرد،  چی؟ خودروی چندمنظوره ی "سمند" را می خواهید؟ بروید ببینیم بابا، خیلی عزت بگذاریم روی سرتان فیلم پرتاب "سمند" به مریخ را یک بار در جشنواره فیلم فرانسه شرکت می دهیم.
4- استرالیا: نبینیم دیگر از ایران تقاضای مهاجر داشته باشید، بروید از عربستان، هندوستان و افغانستان و سومالی تقاضای مهاجر نمایید. عراق؟ نه فکر نمی کنیم عراق مهاجر اضافه داشته باشد، هر چه دارد توی بمب باران به آن دنیا مهاجرت نموده اند.
5- برزیل: اصلا چه معنی دارد هی ما گاو و گوسفند بپرورانیم، منجمد بنماییم و بعد زرتی بفرستیم آن جا که شما تناول نمایید، میرزا، مشتی دیگر گذشت آن زمان، که می شستیم پشت بام، پهن می کردیم روی بام، !! ببخشید، امواج قاطی شده، گرفت به کانال کناری! به گیرنده هایتان دست نزنید لفطا! (به جان کلنگ بلدم، ببین: لطفا)
6- هندوستان: ارسال هر گونه مواد خوراکی از قبیل برنج، برنج نما، برنج پلاستیکی و چای و سایر محصولات به هندوستان در حکم همکاری با مفاسد اقتصادی از جمله"ب.ز" و "ر.ز" و "ژ.ز" و "انی سینگ.ز" می باشد.
7- مالزی: اخوی به مسول لبنیاتتان بگویید دیگر از صادرات پالم به مالزی خبری نیست، کمی هم شیر و ماست سالم بدهید ملتتان بخورند بد نیست ها، خدا را خوش نمی آید هی پالم را رنگ می کنید جای لبنیات می اندازید به مردم.
8- روسیه: خودتان را بکشید هم امکان ندارد، خیلی عزت بگذاریم سرتان، یک بدنه موشک شهاب یک و نیم هست، ماله یه آقای دکتر پادگان بوده، صبح به صبح می رفته آموزش نظام جمع، یکی دو باری هم بدنه ی موشکش را بیست و سی نشان داده. بی رنگ، بدون موتور و کلاهک. همینی که هست.
9- اسپانیا: فوتبالیست نداریم، برتر که هیچی، دسته یک هم هیچی، شاید زیر گروه استان های محروم یک چند تا باشند به کارتان بیاید. به الکلاسیکوی امشب که نرسیدند ، اگر خدا بخواهد برای فصل بعدی، چه کار کنیم دیگر، دلمان نمی آید مردم اسپانیا بدون فوتبالیست بمانند.
10- کشور تنبل و بیکار و همسایه، چین: دیگر شور هر چی واردات از ایران است را در آورده اید، از در بیرونتان می کنیم از پنجره می آیید داخل، داداش من شما چشمانت تنگ است توقف مطلقا ممنوع را شبیه پاک یادت نره می بینی، ایراد از خودت نیست که، ذات طبیعتت این است، اما این ها دلیل نمی شود که، هر چی جنس توی مملکتتان است مال ایران است، استفاده هم می کنید و بعد می آیید می گویید جنس ایرانی بد است!

11- این بند به درخواست کار گروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه رایانه ای حذف شد !!

کشورهایی که در بالا فهرست شده اند که حساب کار دستشان آمد، بقیه که اصلا عددی نیستند که بخواهند توی فهرست باشند، روابط عمومی تهیه فهرست خط و نشان

پی نوشت:
1- بری جان یک دقیقه آمده بودیم خودت را ببینیم، همش توی بوستان مشغول رسیدن بودید.
2- یکی بیاید مرا صادرات کند به کشور دچار ضعف سامانه آموزشی تا عبرتی شود برای سایر کشورها!
3- کشورهای فلسطین و سوریه و عراق و یمن، هیچ نگران نباشند، کما فی السابق صادرات خرده سنگ، قلوه سنگ و انواع دیگر سنگ ها همچنان پابرجاست، سی و یک دقیقه از نیم ساعت اخبار در همه ی کانال ها نیز کماکان به شما تعلق دارد!!!
4- برادر واحد مرکزی خبر، خدا قوت، ما که بیننده هستیم ترکیدیم بس که اخبار متنوع دیدیم، شما که هر روز تهیه می نمایید چه می کشید!
5- پارسال گفتم، امسال باید بیشتر بگویم، توبه، توبه، مرا از دست این کلنگ نجات دهید!

دورتان بگردم، خب چرا تا وقتی می شود مساله را با بیل و کلنگ حل کرد، به خیر و خوشی بنشینیم و گفتگو کنیم؟ (چشم، کوتاه تر می نویسم، نمی خواهد از همین الان توی دلتان به من بد و بیراه بگویید، حالا یک پرانتز این ور و آن ور که دیگر چانه زدن ندارد. باشد چرا می زنید، بیا بستم این پرانتز را)

به نام خدا، سلام (به قول بعضی از این مجری های تازه به دوربین رسیده !! )

لابد می گویید باز چه شده؟ می گویم مملکت پر از سوژه است، می گویید کدام سوژه؟ روایت داریم "به تعداد مدیران مشغول به کار یا مستعفی یا بازنسشته، سوژه وجود دارد برای رسیدن به خدا" می گویید نه؟ امتحانش شاید به قیمت بیرون ریختن محتویات دل و روده یتان تمام شود.

"جناب آقای اسماعیل نجار: مردم در سه استان سیل زده(ایلام،لرستان و کرمانشاه) که آسیب دیدند ابراز خوشحالی می کردند."

متانفتامین؟ آمفتامین؟ ب کمپلکس ب دوازده؟ چی ؟ اسپکتورانت با دیفن هیدرامین کمپاند؟ خدایا مگر خودت نمی بینی؟ تو یه کاری بکن!

"جناب آقای اسماعیل نجار: ممکن است یک روستایی علوفه خود را در این سیل و باران از دست داده باشد ولی در سال آینده با این رشدی که قطعا با این بارندگی،علوفه خواهد داشت در مناطق چرای گوسفندان،خوب این اقتصاد را متحول می کند."

یک، دو، سه، همه بگویند:

مدیر مدیره، خود مدیره، مدیر مدیره، خود مدیره، .... و ادامه تا آخر برنامه، همین جوری به سبک بچه های خنده بازار.

اخوی، برادر، قارداش، "brother"، هرمانو، ادیوس! سیل برد، هیچی ندارند، برد، فوت بکش کف دستان را! بــــــــرد. سیـــــــــــــــل. سیل. همان که آب دارد تویش. سیل، آب گل آلود و لجن مانند، یک بخشه، سیل!

این مردم تنها مردمی در طول تاریخ بودند که خود خدا هم پس از شنیدن این مصاحبه، دلش می خواست دکمه ی "Undo" را برایشان فشار دهد اما "BackUP" نداشت، بی خیالش شد. خوب شد این بندگان خدا بیشترشان زنده هستند، وگرنه امکان داشت بقیه دنیا فکر کنند از خوشحالی مردند!

راستی، شما چطورید؟ علوفه در چه سطحی انبار شده؟ سیل؟ نه، نشنیده ام. سیل آمده؟ کجا؟ ایلام؟ ایــــــــــــــــلام خودمان؟ پس خدا را شکر، بگویم بچه ها واردات کاه و علوفه را لغو کنند، آخر امسال قرار است به خودکفایی علف برسیم، آن هم چه علفی، درجه یک، میدهی دام و طویور بزنند بروند فضا، علف با قوت سیل.

(اینجا، فیلم فلاش بک می خورد و یکی با صدای بهمن هاشمی لطفا بگوید: حدود پنج ســــــــــــال قبل)

"جناب آقای اسماعیل نجار:  مردم منطقه زلزله زده از ایمان و اعتقاد بسیار بالایی برخوردار بودند به عنوان مثال در بازرسی های ما یک منزلی مشاهده شد که سه دیوار آن در اثر زلزله فرو ریخته و یک دیوار که عکس دکتر احمدی نژاد بر آن نصب شده بود خود مردم با اعتقاد راسخ و محکم خود اذعان داشتند که رییس جمهور محبوب و دلسوز ما خدمات فراوانی برای مردم به ویژه روستاییان انجام داده و می دهد و اعتقاد آنها بر این بود که لطف و نظر خداوند بوده که این دیوار فرو نریخته است."

یعنی عصات توی حلقم، مهندس، دکتر، حالا هر شغلی، کله پز، آمپول زن و ...

تنها چیزی که اکنون به خاطرم می آید متن یک موسیقی بند تنبانی است از خواننده محبوب دل ها، واویلا، واویلا !!

آفتاب نشوید باز بروید زیر ابرها

مروارید نشوید بروید ته دریا

رودخانه نشوید بروید قاطی سیل ها

اگه این جوری بشود، واویلا

واویلا، واویلا ....!! (البته این موسیقی کمی روان تر خوانده شده، چون ما عصا توی حلقمان گیر کرده، به این سر و شکل در آمده)

پی نوشت:

1- خانم، از این کوتاه تر که دیگر نمی شود. (خانم یا آقا چه فرقی دارد؟، آقایان هم باید حجاب را رعایت کنند، چی می گویم من؟! والا اگر خودم هم بدانم!، منظورم طول نوشته بود، چه کسی به لباس شما کار دارد، اصلا "پشتیبانی" بپوش آن هم بدن نما! )

2- دوستان از بلایای طبیعی نترسید، هر چه باشد، از خود ستاد بحران که بیشتر رحم و مروت نشان می دهند.

3- عزیزانی که مزارعاشان بیشتر سیل نوش جان کرده، لطفا بیایند پیش پیش مالیات بر ارزش افزوده پول سیلاب مزارعشان را حساب کنند.

4- جناب آقای اسماعیل نجار کیست؟ شخص خاصی نیستند، در مقطع کنونی، ریاست محترم سازمان مدیریت بحران کشور هستند !

5- داشتیم نیمرو می خوردیم، اخبار این ها را نشان داد، مدیونی اگر فکر کنی، نیمرو، زنده شد، آنقدر خندید تا دوباره به نیمرو تبدیل شد و مرد!

6- یک نفر رفته بود توی تعزیه و شمر الکی را گرفته بود زیر مشت و لقد، ایشان هم باید یک ربطی به ستاد بحران داشته باشند؟ نه غلام؟! آن قدر خندیدم که سوسپانسیون نیمرو با آب از دماغم زد بیرون!