درود. چه خبر؟ خوبید؟ امیدوارم که علی برکت الله به سوی تندرستی راهی بوده و رو به رشد باشید. ادامه دهید. همین فرمان ادامه دهید. در ادامه حماسه مردمی صف ماکارانی و کنسرو ماهی، از مدیران می خواهیم جهت تنوع چند صف جدید را تعریف بنمایند. خدا را شکر ما اسطوره موسیقی دوران "ساسی" را داریم که با آهنگ "آقامون جنتلمنِ" دل رده سنی کودک و نوجوان را شاد میکند، وگرنه که سایر ردههای سنی که همه افسردگی حاد گرفتهاند، بس که به جای زیستن در تلاش برای زنده ماندن بودهاند. حالا که دولت و مجلس دارند به دنبال قاتل بروسلی و زیر بغل مار و شاخ مرغ میگردند بهتر است ما برویم همان تنبانمان را در مهمانیها پاره کنیم. البته اگر این پارتیها در ایران باشد، نتیجه همان پارگی تنبان است اما در این که چه کسی تنبان را پاره میکند تفاوتهایی هم وجود دارد.
بعد از دریدگی اقتصادی، داریم با اقتدار به سمت بیاهمیتی بینالمللی میرویم. طوری که هنوز جوهر مهلت 60 روزه به اروپا روی کاغذ خشک نشده، اروپا ضربالعجل را رد کرده است! هر کاری میخواهید بنمایید فقط در "برجام" بمانید.
اگر به بایگانی وبلاگ من بزنید، میبینید که بنده پیش از این هم پیشبینیهایی داشتهام که حالا به واقعیت پیوستهاند، از این رو پیشبینیهای جدیدم را در بندهای زیر بیان میدارم (صدای کف و سوت و جیغ از جمعیت بلند میشود)
1- سازمان محیط زیست جهانی در پی گرانی انواع گوشت در ایران، اعلام نگرانی خود را نسبت به گونههای مختلف ملخ در خاورمیانه ابراز نمود و از سازمان محیط زیست در ایران خواستار شد تا نسبت به حفظ این گونه جانوری واکنش نشان دهد. سازمان محیط زیست ایران ضمن نشان دادن یکی از انگشتهای دست، به جامعه جهانی فرمود، بشین بزار باد بیاد. (سخنگوی ملخها در گفتگو با ایسنا: ما آمده بودیم حمله کنیم اما به طرز مفتضحانهای ضد حمله خوردیم، چیز خوردیم، جان مادر "مستر ترامپ" بیخیال)
2- پیشتر باب بود میگفتند "روزه بگیرید تا حال فقرا و نیازمندان را بیشتر درک کنید"، با این اوضاع اقتصادی تقاضا داریم تا دولت یک ماه هم که شده ارز رایج بینالمللی بدهد تا یک بار هم حال "اغنیا" را درک کنیم. چی میشه مگه؟!
3- الان بیشتر دوستان مجردم از شرایط ازدواج تنها "خودشان" را دارند، اگر به همین وضعیت بیکاری جلو بروند، تا چند وقت دیگر همان "خودشان" را هم کامل نخواهند داشت، "کلیه، کیسه صفرا، شصت دست راست و گوش چپ" جهت فروش پیشاپیش گرو گذاشته شده است.
4- دانشگاه آزاد بس که خالی مونده، گفت اول درس بخونید بعد پولش رو بدید، چند وقت دیگه، مدرک پست میکنند درب منزل، خواستی پرداخت کن، مدرک رو بگیر، نخواستی، پول ارسال از قبل حساب شده. خودش میره خونه نفر بعدی!
----
----
پینوشت:
----
5- لباسشویی خانهی ما دوباره سوخت، وزارت صنعت، سازمان برنامهریزی و بودجه و ماردم همچنان چشمان شور بنده را مقصر اصلی ماجرا میداند، مراتب قصور بنده تلفنی به خدمت بنده اطلاع داده شد. بنده به صورت رسمی تقاضا دارم تا در صورت امکان، طالبان، داعش یا بقیه گردن گیرها میانجیگری کرده و بنده را از زیر بار این مسوولیت سنگین برهانند. پدرم نیز اعلام کرد که اگر قرار باشد یک لباسشویی جدید به قیمت بسیار ناچیز ده میلیون تومان خریداری کنیم، بنده باید به مدت یک سال کامل، هنگام برگشت به خانه، صبحانه، ناهار و شام، نان را بمالم به لباسشویی و میل بنمایم. بلکه جبران خسارت شود.!!
6- همان طور که میدانستید از کل خانه، بدهیها، قبوض آب و برق و گاز و تلفن و اینترنت و وام خودرو از آن من بوده است. خواهرم ضمن اشاره به افزوده شدن وام مسکن به داراییهای بنده، مراتب تبریک و تهنیت خود و سایر اعضای خانه را به اطلاع بنده رسانیدند. باشد که سقفش برایشان بارانها بگیرد و دیوارش صداها.
7- عجله دارم، باید بروم. کلی بعد برمیگردم. (شاید چند ساعت بعد)
سلام. شرط میبندم که اگر المپیک افزایش قیمت ها داشتیم با اختلاف فراوان ایران مدال طلا را از آن خودش میکرد. میگویند پراید شده شصت هفتاد میلیون تومان، خوب است، از این پس انتظار داریم تا پس از کاهش نرخ فروش این خودروی لاکچری و لوکس، آمار تصادف و مرگ و میر هم پایین بیاید.
از وقتی به وطن برگشته ام، ذوق و قریحه ام نیز کم کمک دارد بر می گردد. مدت بسیار مدیدی بود که از کتاب خاطرات مان دور مانده بودیم. جا دارد ابتدا، از تمامی مدیران بحران تشکر ویژه کنم که بازگشت اینجانب را با باران رحمت الهی هماهنگ نمودند طوری که از سی روز پیش تا حالا از سرمای سخت زمستان در وسط بهار داریم سگ لرز می زنیم. حاضرم قسم بخورم، "حسن" یکی از دوستانم، بس که زیر آب رفت و آمد کرد، نیم متری از متراژ قدش کم شده و آب رفته. مثل کاموایی که من سه سال پیش در کمد رها کرده بودم و وقتی برگشتم دیدم دیگر برای من اندازه نیست! البته به اتفاق آرای خانواده این شکم بنده است که مثل شکم حامله ها، بیست سانتیمتر پیش روی کرده است. درست مثل آب دریاچه ارومیه که دوباره دارد جلو می آید.
پیش از همه چیز باید بگویم که چند سال پیش من همین جا تحت عنوان یک پستی به اسم "این قسمت، پیامد" پدیده ی سیل را با دقت بسیاری موشکافانه بررسی کرده بودم و وضعیت حال امروز را بسیار دقیق پیش بینی کرده بودم. چنین خرس خردمندی هستم من. در حدی که بچه های مدرسه همیشه مرا "فت الله" صدا می زدند، "فت" که یعنی چاق، "الله" هم که یعنی خدا، یعنی "چاق خدا"، چه ربطی داشت؟ من چه می دانم! چه توقعاتی دارید از آدم. خلاصه من که همه چیز را نمی دانم (از نشانه های فروتنی بنده)
جای شما خالی، امسال خانه تکانی من رسیدیم خانه. بله، طوری خانه را به تنم مالاندند که تا برف سال بعد، خانه بوی تن مرا می دهد. همین بود که توی این سه سال مادرم از پشت تلفن می گفت: "پسرم، عزیزم، در و دیوار خانه، همیشه بوی تو را می دهد" دلیل آن هم به طور واضح حضور بنده در خانه تکانی سه سال پیش بوده است به قطع یقین.
یک چند تا عکس خداحافظی هم با عزیزان خارجی انداختیم که اینجا برایتان بگذارم اما چون از تامین امنیت جانی خودم خیالم هنوز راحت نشده، شاید بعدها.
آخرین نفری که با من به تهران بازگشت "یو" بود که الان تقریبا سی روز است ازش بی خبرم. به احتمال زیاد الان در شانگهای به سر می برد. بس که نودل می خورد، رنگش هر روز زردتر می شد. تا چند روز دیگر باید برگردم. خلاصه ببخشید. خواستم در این مدت که هستم بیشتر بنویسیم. برمی گردم، امیدوارم :)
---
1- از خودم ممنونم که برای خودم کامنت می گذارم!
2- از آن یکی خودم هم ممنونم که جواب کامنتم را می دهد.
3- از خودم کلا راضی هستم.
4- از خود راضی که می گویند، احتمالا من نیستم؟!!
لوبیاخور: خب، خبر خوبی دارم برای شما. می خواهیم دستمزدتان را افزایش دهیم.
کارگر: چه عالی. حالا چقدر افزایش می دهید؟
لوبیاخور: سیصد هزار تومان، به اضافه ی صد تومان حق اولاد برای هر فرزند و صد تومان هم برای حق مسکن.
کارگر: ولی من که ازدواج نکردم که بچه داشته باشم!
لوبیاخور: بهتر، راستش خرج بچه در ماه از کل پایه حقوق توی کارگر بیشتر است. همان بهتر که آن را نداشته باشی که پولش را هم نگیری.
کارگر: جدا از حق اولاد، با این مقدار حق مسکن، من کجای این شهر خانه اجاره کنم؟
لوبیاخور: برو پایانه اتوبوسرانی جنوب، آنجا چند تا نیمکت سر پوشیده هست، ایستگاه مترو هم همان نزدیکی هاست. این طوری هم به مترو نزدیکی و هم به پایانه جنوب.
کارگر: آخر زمستان آن جا خیلی سرد است روی نیمکت نمی توان تا صبح دوام آورد.
لوبیا خور: چرا می شود، آن جا یک دکه ی شبانه روزی دارد که با شبی پنج هزار تومن می گذارد بروی کنار حلبی آتشی که درست کرده است بنشینی. تازه این فقط برای ماه های سرد است. ماه های گرم روی همان نیمکت لم میدهی و پول مسکن هم برایت می ماند.
کارگر: بسیار خب، حالا با این قضایا دستمزد من در کل چقدر می شود؟
لوبیاخور: بگذار یک حساب سرانگشتی بکنم. یک و پانصد که مبنا داری، بچه هم که گفتی نداری، صد تومان هم برای مسکن، دویست هم بن کارگری، یک هشتصد نهصدی باید برایت بیفتد.
کارگر: خب دست شما درد نکند. از کی کارم شروع می شود؟
لوبیاخور: فعلا که نیروی کار، زیاد هم داریم. با این وضع بازار برای امسال کمی هم باید نیروهایمان را رها کنیم. حالا صبر کن. از چند وقت پیش، قرار شده بود که هر سال نهصد هزار شغل در سال ایجاد شود، خلاصه این شتری است که دیر یا زود، درب خانه شما هم خواهد خوابید.
کارگر: کار را می گویی؟
لوبیاخور: بله دیگر، کار خوب مثل شتر است، بر همین قسم، کارگر خوب هم، دور از شما، مثل شتر است. شش ماه کار کند، حقوقش عقب هم بیفتد، باید کارش را درست انجام دهد. خلاصه بعد از هفت ماه دستمزدش را میگیرد.
کارگر: اما ارزش پول ما هر روز کمتر می شود. فکر نمی کنید این طوری به ضرر من تمام می شود؟
لوبیاخور: شاید کمی به ضرر شما به نظر برسد اما وقتی به بیکارهای اطراف خودت که نگاهی بیاندازی، میبینی که وضعیت تو، آن چنان هم بدک نیست.
کارگر: اما من که هنوز خودم جزو همان بیکارها هستم!
لوبیاخور: نه، مثل این که تو قصد سیاه نمایی داری، مثل این جناب گفت و چای که دارد این ها را می نگارد.
کارگر: به کل فراموش کن هر چه که پرسیدم و گفتم، آقای لوبیاخور، من معذرت می خواهم. فقط یک سوال دیگر دارم.
لوبیاخور: بپرس جانم.
کارگر: اگر من بیکارم، چرا نگارنده اسم "کارگر" را برای من انتخاب کرده است؟
لوبیاخور: چون او مثل تو نیست که قصد سیاه نمایی داشته باشد. او خواسته به تو یک حالی بدهد. بد است؟ خوب بود می نوشت "بیکار" یا "در جستجوی ابدی برای کار"؟
کارگر: نه، دست ایشان هم درد نکند.
گفت و چای: خواهش می کنم.
لوبیاخور: حالا من یک پرسش دارم جناب گفت و چای؟
گفت و چای: بفرما عزیزم.
لوبیاخور: اسم این را "کارگر" گذاشتی، قبول، اسم من چه ربطی دارد به من؟ چرا نوشتی "لوبیاخور"؟
گفت و چای: برای جلوگیری از به کاربردن الفاظ رکیک!!!
نام عملیات: ما تنگه هرمز را خواهیم بست.
نحوه اجرای عملیات:
نقشه "الف"
کشتی نفتکشی از سوی امارات به سوی تنگه می آید. با یک قایق تندرو که به بلندگو مجهز است تا نزدیکی های نفکش می رویم. سپس بلندگو را روشن کرده و می گوییم: پیکان پنجاه و هفت گوجه ای بزن کنار، ببخشید، منظورم این بود که کشتی خاکستری مدل هزار و نهصد و هشتاد و دو بزن کنار، جلو مین گذاری شده، لطف کن اگه برای جون خودت و خدمه ات ارزش قایل نیستی، به مین هایی که جز بیت المال ملت ایران است کاری نداشت باش. خدا حفظت کند. پس از این دعا، کشتی می ایستد.
نقشه "ب"
در حالی که موشک "کشتی چپ کن سه" حاضر است، شمارش معکوس را از ده می شماریم. ناگهان بین عدد شش و پنج موشک خودش به صورت خودجوش شلیک می شود. موشک بالا می رود، خیلی خیلی بالا می رود، موشک آن قدر بالا می رود که می خورد به ماهواره ی "ناامید هشت". ماهواره به شصتاد قسمت نامساوی تقسیم می شود. تکه هایش از آن بالا پرت می شوند پایین، آنتنش می رود توی حلق ناخدای نفتکش مورد نظر، کشتی می ایستد.
نقشه "پ"
نفتکش موتورهایش را از دست می دهد و کشتی به علت نقص فنی خود به خود می ایستد.
نقشه "ت"
یک روز قبل از حرکت نفتکش، دسته جمعی میرویم دعای باران می خوانیم. هنگام ورود نفتکش به تنگه، باران سختی در خلیج فارس می بارد، به حدی که با درایت مسوولان سیل راه افتاده در دریا کنترل شده و خانه زندگی صدهزار گونه ماهی از خطر بروز سیل جان سالم به در می برد. سیل به صورت نهادینه شده ای به نفتکش رسیده و کشتی می ایستد.
نقشه "ث"
از طریق پهبادهای فوق سری، کاغذهایی حاوی پاسخ های همه پرسش های مسابقه "برنده باش" روی عرشه نفتکش پخش می شود. همه ی خدمه خود را با شنا به بندرعباس می رسانند تا در برنده باش شرکت کنند. کشتی بی خدمه می ماند و در نتیجه کشتی می ایستد.
...
نقشه"ی"
داورهای برنامه عصر جدید به غیر امین حیایی سه چراغ قرمز به نفکش می دهند، نفتکش که حالا اشکش درآمده است، از حرکت باز می ایستد. ناگهان یک قایق بادبانی فکستنی که با پرچم فلسطین در حال رد شدن است و به هیچ وجهی کاری به کار برنامه "عصر جدید" ندارد از همه داورها کارت طلایی دریافت می کند و به جای حضور در فینال، یکسره به مقام قهرمانی عصر جدید در دنیا دست پیدا می کند.
---
پی نوشت:
1- نقشه زیاد بود. کی حوصله داشت همه ی نقشه رو بنویسه. باقی رو شما بنویسید توی بخش نظراها، اگه حوصله داشتین. اگه اصلا کسی هنوز اینجا رو میخونه! شب و روزگار بر شما خوش :))
درود. خوب هستید؟ خوشحال نیستید؟ چرا؟ سیل آمده؟ قبل از آن هم زلزه آمده بود. بعد از آن هم ملخ ها آمدند. بعدش هم قرار است که تحریم هایی که هیچ اثری نداشتند تشدید شوند. خب خدا را شکر. مثل این که همه چیز در ایران روال عادی خودش را دارد و اتفاق خاصی نیفتاده است. باز هم جای شکرش باقیست که دماوند خاموش است و سونامی در خلیج فارس نیامده است. باز خدا را شکر هنوز دریایچه کاسپین و ارومیه آب دارند و هنوز در کویر ماسه فراوان یافت می شود. شما نگاه کنید به کشورهای دیگر، همینطوری هم به گرد پای ما نمی رسند.
وسط این هاگیر واگیر یکی از بزرگان اهل تمیز درآمده از درب و بیان داشته اند که:
تازگی ها بعد از سیل ویرانگر شمال تا جنوب ایران، به چند نکته که خیلی مهم هستند پی بردم.
1- هر اتفاق ناگواری توی این مملکت رخ بدهد یا کار آمریکاست یا آن دیگری، که از نظر خودم این که ما فکر می کنیم همه چیز کار آمریکاست، خودش کار انگلیس است!
2- همیشه در ایران می شود از همه چیز انتقاد کرد اما نمی توان آن را آزادانه چاپ کرد، یا گفت یا به نمایش گذاشت، برای این کار نیاز به مجوز خواهید داشت و مجوز این کار به کل ممنوع می باشد، وگرنه مشکل خاصی در این زمینه وجود ندارد.
3- نمایندگان مردم در مجلس اگر در طول روز، به عنوان نمونه بعد از ناهار هشت ساعت بخوابند، دیگر شب ها نمی توانند نخوابند، درست سر همان ساعت قبلی که شب قبلش خوابیده بودند، باید بخوابند.
4- همیشه رییس جمهور قبلی بیشتر مقصر است، به این شرط که رییس جمهور قبلی، فقط احمدی نژاد بوده باشد.
5- پراید هیچ وقت از چرخه تولید به دلیل بی کیفیت بودنش حذف نمی شود بلکه به دلیل قیمت لوکس و لاکچری ای که قرار شده در آینده نه چندان دور پیدا کند، احتمال توقف تولیدش وجود خواهد داشت. به احتمال زیاد سایپا هم به جایش دوچرخه چهار نفره خواهد ساخت.
6- ابرها به پایین نگاه نمی کنند، آن ها احمق تر از آن هستند که به پایین نگاه کنند، آن ها وقتی سنگین شدند، می بارند. لازم هستش که یک نیکوکار که به رییس جهمور "روحانی" نزدیک هستند این نکته مهم را برایشان بازگو نمایند.
7- اگر باران بیاید، مشیت الهی است، اگر هم نیاید مشیت الهی است، اگر بین این دو حالت باشد، باز هم مشیت الهی است و اگر غیر از این نیز باشد، چیزی جز مشیت الهی نخواهد بود. (به زودی از دهن مدیریت ستاد بحران کشور)
8- کشورهای دیگر کمک بلاعوض فرستاده اند، اما دولت گفته وام کم بهره می دهد به آسیب دیده های سیل.
9- می شود یک آدمی نام خانوادگی اش "نوبخت" باشد، اما با تصمیماتش یک جمعیت زیادی را هر دفعه به "بدبختی" سوق دهد.
10- مردم باید همیشه امید داشته باشند، حتی اگر راهی جز "فوتوسنتز" برای گذران عمر خود نداشته باشند. قطع امید برابر خواهد بود با مبارزه با آرمان های مملکت.
11- پیاز می تواند آن قدر گران شود که به عنوان پشتوانه پول ملی استفاده گردد.!! (بانک مرکزی، امسال توانست هشتاد میلیارد تن پیاز را در عوض صادرات نفت و گاز به دست آورد و ضمن در آوردن اشک مردم، اشک کشورهای خریدار گاز و نفت را نیز درآورد. // به زودی آقای حیاتی، اخبار شبکه یک)
راستش قرار بود با آن همه برنامه ریزی و محاسبه های پیچیده درجه هشت امسال عید را بیایم خانه و با هم بترکانیم. اما حالا که تازه چند ساعتی است که وارد سال جدید شدیم به صورت کامل مشخص است که تا کنون بنده به طور قابل احساسی ترکیده ام تازه اگر با ارفاق جر نخورده باشم. دو دقیقه آمدیم خانه، مملکتمان را آباد ببینیم، همه اش مملکتمان توی تحریم ها بود.
خیلی وقت بود که پا نداده بود بنشینم پشت رایانه و با خیال راحت از همه چیز پستم را بنویسم. تا چند سال پیش (آن موقع ها که بنده هنوز در این کره خاکی زیست فیزیکی نداشتم) شب عید که میشد کمی حال و هوای مردم نیز دگرگون می شد. الان دیگر رمقی نمانده برای نفس کشیدن، دگرگونی پیشکش. به شخص شخیص "پرزیدنت" فرمودند عیدی شما برای مردم چیست؟ فرمایش در نمودند: "عیدی مردم همین است که تلاش کنند ما به هدفمان برسیم"
خب، عیدی گفت و چای هم بر همین اساس این است که شما خواننده های عزیز حمایت فرمایید تا گفت و چای دوباره جان تازه ای بگیرد. چون دیگر غم دوری و غربت را همچون گرد و غبار بر باد فراموشی می سپاریم. "ول کام بک"، دیگر تحویل سال نو است و باید کمی خودمان را خودمان تحویل بگیرم.
از این ها که بگذریم تازه سال تحویل شده و مادرم همین حالا که دیده من پشت رایانه ام چنان فریادی کشید که دیوار اتاقم ترک خورد. من باید بروم... می آیم