امسال دم عیدی نشد که خانه باشم. نشد که با فرش و قالی شسته کشتی آزاد بگیرم. البته من از دوردستها دستی بر آتش داشتم و هر روز توی تلفن میگفتم که مواظب خودشان باشند.
سالی که گذشت خیلی عجیب بود. امسال برای من با دلهره شروع شد و با سردرگمی ادامه یافت. شاید کمتر از تعداد انگشتان دست به خانه برگشتم و روی ماه خانوادهام را دیدم.
شما اگر حالا کنار پدر و مادر و خواهر و برادرتان هستید، بهتر است که خوب از کنار هم بودن حالش را ببرید.
من اینجا یک رییس دارم اسمش lee است. البته فامیلی اش این است. ایشان یک جمله مشما پاره دارد و مدام وقتی که خسته میشوم میگوید: never giveup
شاید امسال از هر جنبه ای که فکرش را بکنی به شما هم سخت گذشته باشد. خوب که فکر میکنم سخت با آسان، بد یا خوب، خلاصه گذشت و من نصفه نیمه از آن راضی بودم و هستم.
البته من مثل جناب دکتر احمدی نژاد نیستم که تا همه چیز بر میل ایشان پیش میرفت راضی بود و حالا معترض یا مثل ورژن های بعدی ایشان که لنگه دیگر خودشان است. آدمیزاد دلش میخواهد دو تا شاخ روی سرش بروید، آنهایی که منتقد جناح مخالف هستند چنان در روزنامه هایشان طرف مقابل را به میخ اویزان میکنند که انگاری مامور مخصوص حاکم بزرگ، میتیکومون هستند. یکی باید به این منتقدنماها بگوید عمو جان، شما برو دوغت رو بنوش.
کشتی منفجر شد، هواپیما افتاد، کلی اتوبوس وارونه شد، به مردم زلزلهزده به شیوه درستی خدمت رسانی نشد و ... بعد هنوز یک عده ای این موضوعات را کردهاند پیراهن عثمان و به طرف مخالفشان کلی بی کفایتی نسبت میدهند.
تا ساعاتی دیگر به وطن اصلی خود باز خواهم گشت و امیدوارم که رمقی باقی بماند برای نوشتن.
-----
پی نوشت:
۱- شاعر میگوید: مرا دیدن رویت بیچاره کرده، خانه من آمدم!
۲- نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گهر دارد. عزیزان من شما را آگاهانه میکنم نصیحت. هر که هر چه گفت، باورش نکنید، حرفش را نمیگویم. خودش جنابعالی اش را میگویم.
۳- در حالی که دوغم را مینوشم، باید بگویم که با حل شدن موقت مشکل ریدارکت بیان به این سرای بی کسی برگشتم، اما نمیدانم حالا که دو خانه مجازی دارم کدام را در آینده بیشتر دوست خواهم داشت!
من روی هر کجای بیان یا صفحه وبلاگم کلیک می کنم یک ریدایرکت باز می شود، چه با لپ تاپ، چه با کامپیوتر یا با گوشی هوشمند. خلاصه دیگر اعصابم از دست بیان خورد شده است. نگویید مشکل از همه سیستم های خودم هست که با کامپیوتر یا گوشی دیگران هم چک کرده ام. ما رفتیم بیان، شب و روزت خوش :))
راستی اسم وبلاگ جدیدم را در آینده احتمالی اینجا درج نمی کنم :))
---
پینوشت:
1- سلام دوباره. سلامی چو بوی خوش آشنایی. بهبه به این بو. به این آشنایی چند ساله. چقدر زود گذشت،
این برای بار چندم است که من از بیان خداحافظی میکنم. شاید جالب باشد که هر دفعه مثل کش تنبان برگشتم همینجا. اما این تو بروی از آن من برومها نیست. حالا دیگر یک دامنه اختصاصی و یک هاست چسکی گرفتهام. دارم روی ظاهرش کار میکنم. این را هم بگویم چون دامنه را با افتخار با نام واقعیام ثبت کردهام و به ازای یک دامنه آی آر ساده کل شجرهنامهی خانوادگی خودمان را فرستادیم ایرنیک، دیگر نمیخواهم نه این را به آن لینک کنم و نه آن را به این. بفرمایید بری! بلوبری
2- در حال نوشتن این پست، موزیک "اینجا، جای موندن نیست" از سیروان خسروی مدام در حال پخش بود. شما گوش ندهید، اثر مخرب دارد!
وزیر کار میگوید میزان کار مفید ما در روزکمتر از حد استاندارد است. وزیر بهداشت میگوید سرانه مصرف دارو توسط مردم بیش از حد استاندارد است. وزیر نفت میگوید میزان سرانه مصرف انرژی مردم در کشور بیش از استانداردهای بین المللی است. وزیر علوم میگوید میزان مقالات بی ارزش و بی مصرف توسط دانشجویان ارشد و دکترا از حد متعارف خود خارج شده است.
وزیر .....
خلاصه وزرا از دست ما مردم خیلی ناراضی هستند. کمی رعایت کنید عزیزان. این چه وضع ملت بودن است، ملت را در خارج نگاه کنید، ببینید دارند میجهنمند، شما که از نعمات بیکران بهشتی استفاده می نمایید، کمی هم دل مسوولین و وزرا را شاد کنید.
پی نوشت:
1- شرایط استخدامی تو ستاد بحران، فقط اونجاش که در عین داشتن آمادگی کامل، باید با هر بحرانی بتونی به صورت کامل غافلگیر بشی. گفتند برف و بوران دوباره در راهه. پیش پیش به آگاهیتون برسونم تا از غافلگیری ستاد بحران شما دیگه غافلگیر نشوید!
2- به آگاهی میرساند زین پس نام این وبلاگ به «گفت و چای» تغییر خواهد کرد.
خدا به سر شاهد است که من از گوشت خوشم نمیاید. یک هفته مهمان بودیم، بهاندازه شصت کیلو انواع گوشت اردک را به من تعارف میکردند. بدبختی هی من از روی کم رویی و خجالت به زور گوشت اردک را نجویده قورت میدادم، لقمه هنوز پایین نرفته بود مادرم میگفت پسرم گوشت دوست ندارد، صاحبخانه تا میدید من گوشت را درسته قورت داده ام می گفت: دارد تعارف می کند، مگر می شود کسی گوشت دوست نداشته باشد و یک جا همه آن را ببلعد!
آقا تا این باجناق ایشان سر من را گرم میکرد، صاحبخانه نصف دیگر اردک را گذاشت توی بشقاب من، یعنی در این یک هفته حسرت خوردن قیمه بادمجان و فسنجان و قرمه سبزی ماند به دلم. خلاصه، یک هفته گوشت اردک بلعیدم با پلو خالی.
پی نوشت:
1- تعارف نکردن و ناراحت نکردن دیگران، شده دوردست امید برای من. من که گمان نمیکنم بشود یک روزی کامل تعارف کردن را کنار گذاشت.
ضمن تبریک بیست و دو بهمن ماه سال جاری باید بپرسم که:
چرا وقتی ایران چهل سال پیش لانه جاسوسی آمریکا (سفارت آمریکا در ایران) رو بسته به کسی توهین نشد، حالا که بعد چهل سال ترامپ ورود از ایران رو ممنوع کرده به همه توهین شد؟
با توجه به این که رنگ و بوی برجام دیگر در اخبار صدا و سیما کمتر به چشم می آید و سپید پوش شدن بسیاری از قسمت های کشورمان توسط برف نسبت به مدت مشابه سال قبل و بالا رفتن میزان بارش سالیانه توجه شما را به توییت ها و سخنان پرتابی احتمالی از سوی هیات دولت و مانند آن ها جلب می نماییم. باشد که مقبول طبع افتد.
وزیر کار: به حول و قوه ی الهی حدود یک میلیون شغل مستقیم (عکاسی در برف) و دو میلیون شغل غیرمستقیم (لایک کردن همان عکس ها در اینستاگرام) را برای جوانان بیکار ایجاد کرده ایم.
وزیر امور خارجه: همه ما، این بارش سنگین برف را به برجام مدیون هستیم. + #برجام-متشکریم.
وزیر کشور: شما ببینید در دوره ریاست جمهوری کدام اصول گرایی چنین برفی آمد؟ چرا به مردم دروغ می گویید شما؟
و می رسیم به خود شخص "پرزیدنت" (لطف کرده و این را در ذهنتان با صدای پرزیدنت محبوب خود بخوانید): ما در صد روز شونصدم دولت تدبیر و امید، برنامه جدی برای برف داشتیم که به امید و تدبیر بهترین متخصصان داخلی و با تکیه بر همت شبانه روزی کارکنان دولت وقت این مهم به دست آمد. ما بخشی از کسری صندوق بدهی ملی رو با برف پر کردیم که به گفته کارشناسان خارجکی این امر بی سابقه بوده و ما برای اولین بار این کار رو در دنیا کردیم. این خودش هشت میلیون و هشتصد هزار شغل ایجاد کرده. شما الان کشورهای برتر دنیا در زمینه برف را نگاه کنید، روسیه، اسکاندیناوی، کانادا، قطب جنوب، کدام یک توانسته اند انرژی برف رو بومی کنند؟ این است که تورم ما الان منفی شده. همون طور که در برنامه صد روز پونصد و نود و نهم گفته بودم، قرار بر این شد که برف سهمیه در منازل کم درآمدتر توزیع بشه، و برف منازل پول دار تر قطع بشه. البته ما ماهیانه چهل و پنج کیلو و پونصد گرم برف به ازای هر نفر در ماه داریم به هر ایرانی میدیم. خوشبختانه دریاچه های ارومیه، هامون، خزر، قم و ... رو هم با برف پر کردیم. این آمار نقطه به نقطه خط برف هست، شما اگر خوب به نمودار دقت کنید ما نسبت به دولت قبلی و قبلی تر چقدر پیشرفت چشمگیر داشتیم. این است که من از منتقدین دولت تقاضا دارم که منصفانه ما رو نقد کنند.
---
پی نوشت:
1- نمودار نقطه به نقطه بارش برف:
2- گویند شیخ اجل، "سعدی" که خدایش بیامرزد این شعر را در وصف مزخرف نامه ای به نام "برجام"، سروده بوده است:
من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
3- برای عزیزان ملا لغتی و ریاضیدان و انیشتین تر جانم باید بنویسم که اگر می بینید میزان بارش برف در دولت های قبل تر مقدار منفی به خودش گرفته است، برای این است که "ما می توانیم"، " نحن قادرون" یا همان "sure we can". چون ما فعل خواستن را صرف کرده ایم: خواستم، خواستی، خواست، نخواست هم به درک که نخواست، خیلی اعصاب دارم!
همین چند وقت پیش بود که آقای "پرزیدنت" یا یکی چند نفر از دور و بری های ایشان گفتند: "مردم نگران افزایش قیمت دلار نباشند، این افزایش قیمت حبابی است و به زودی نرخ دلار به حالت اولیه اش بر می گردد" و راه حل ایشان هم این بود که مردم دلار نخرند و هر که دلار بخرد ضرر می کند.
به طرف گفتند ماه بهتر است یا خورشید!؟ گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست! ولی ماه شبهای تاریک را روشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است.
---
پی نوشت:
1- چطور است که همه آدم های بلندپایه دولت، مجلس و ... یا بیشتر خبرگزاری های وابسته یا مستقل حساب توییتر دارند اما توییتر هنوز فیلتر است؟ حتی اخبار هم گاهی توییت های مردم عادی را با عکس همان توییت پخش می کند. این یک بام و دو هوا را هم رد کرده، هف هش ده پونزده تا بام و چهارصد پونصد تا هواست.
2- یه سری بازیگر هستن بچه هاشون رو تو آمریکا به دنیا می آرن، بعد برمی گردن تو مصاحبه می گن: "یک وجب از خاک وطنم رو به یه دنیا نمی دم" یکی نیست بگه مسلمون، تو همین که ازدواج کردی و مثل بقیه بازیگرای باکلاس!! نترشیدی، جهاد اکبر کردی، نمی خواد واسه ما تریپ حماسی برداری.
3- امان از دست خواب .... باتریم تموم شد. . . .
به قول جناب "مهران مدیری" که از یک قطار سلبرتی اتوکشیده تا کنون پرسده: "آیا احساس خوشبختی می کنید؟" و در پاسخ بیشتر آن ها گفته اند: "به شدت، بله"، باید بگویم در این دو سال که در خدمت بیان بودم بسیار احساس خوشبختی می کردم. نه تبلیغی، نه پاپ آپی، نه فلشی، چیزی، حالا اما مشکل از کجاست که تا می خواهم به وبلاگ سر بزنم با هر کلیک موشواره در پنل مدیریت یا خود وبلاگ، ده دوازده باری صفحه های ریدایرکت مانند باز می شوند. نمی دانم. شاید مشکل از مرورگر خودم باشد.
در کل بیان دیگر آن بیان سابق نیست، حالا آمار تلفن همراه می خواهد تا چند وقت دیگر لابد نشانی منزل و گواهی عدم سو پیشینه و سند مسکونی هم برای ثبت نام در آن لازم می شود. خلاصه این دست آخری معلوم نیست که بیان می خواهد سرویس بدهد یا سرویس بنماید.
---
پی نوشت:
1- شما هم مشکل مرا با بیان دارید یا من تنها هستم؟
تــــــــــــادا، به قول یک عروسکی که اسمش "سنجد" بود و نگار استخر آن را می گرداند، "من برگشتم". یا به قول "فریدون زندی" که وقتی تازه به ایران آمده بود گفت: "من اومدم، خوش اومدم". باز من یک مدتی دور مانده بودم از دسترسی به اینترنت و زندگی و شهر و آدمهایش. از قضا همان شبی که من خوابم برد، فردایش رفتنی شدم و پست قبلی ماند بی سر و صاحب. نمی دانم هنوز هم کسی به جز خودم کسی اینجا را می خواند یا نه، اما گاهی پست های قدیمی ام را که می خوانم کلی ذوق مرگ می شوم. من یک روزی دوست داشتم دکتر شوم، بزرگ تر که شدم فهمیدم من باید کارگردان شوم برای همین هم به رشته ریاضی قیزیک رفته و مهندس بعد از این از دانشگاه بیرون آمدم. قدمت وبلاگ نویسی ام امسال به چهارده سالگی اش نزدیک شد. هنوز گاهی وبلاگ های قدیمی ام را نیز می پایم. هر چند سوت و کور تر از آنی هستند که بشود اسمش را گذاشت وبلاگ. بگذریم. بیش از دو ماه است که دست به صفحه کلید نزده ام، اگر مرا آزاد بگذارید همین حالا برایتان یک مثنوی کلنگی هزار صفحه ای پست می کنم. این عادت جفنگ نویسی الان چهارده سال است که با من است. از همان اولین وبلاگم.
شاید بعضی از شما، نام وبلاگ قبلی مرا شنیده باشید، آن وقت ها کلی برای خودش برو بیایی داشت. مثل حالا نبود که، تلگرام، اینستاگرام، فیسبوک، توییتر و کوفتو گرام و اینا نبود که. یک پرشین بلاگ بود و یک بلاگفا و یک وبلاگ من! (نویسنده دارد برای خودش در آب جوی اسلامی باز می کند)
این ها را گفتم که بگویم چه؟ واقعا چرا این همه چیز بی خودی را "تایپ" کردم؟ لابد حالم خوش نیست. اول بابت این همه دیر پست کردن ادامه خاطره انتخاب رشته پوزش می طلبم. اینک این شما و این چند خطی که بنده به خاطره ی عزیز بدهکار بودم.
---
... ناگهان اینترنت قطع شد. دختر بیچاره که به گفته خودش با کمک اقوام، دوست، همسایه، آشنا، شهردار و فرماندار، آن فهرست بلند و بالای انتخاب رشته را تنظیم کرده بود، باورش نمی شد که چنین کد رشته ای را وارد فهرستش کرده باشد. دوباره خودش چک کرد، ناگهان حول شد و گفت که می گردد دنبال یک کد رشته دیگر، من هم در به در دنبال آیکن کانکشن می گشتم که دوباره به اینترنت وصل شوم. با کلی نذر و نیاز و قسم و آیه، بدون بستن مرورگر، اینترنت را دوباره وصل کردم. ایشان اما بد جوری هول کرده بود. از سی دقیقه مهلت انتخاب رشته فقط ده دقیقه را رایانه ی عتیقه من پرت داده بود، ده پانزده دقیقه دیگر هم مشغول وارد کردن کد رشته ها بودیم. در کل زیر دو سه دقیقه وقت برایمان مانده بود. فرصتی نبود تا نزدیک به هفتاد کد رشته را جابجا بزنیم و حوصله طی این مراحل را از اول هم نداشتیم، ناگهان مثل ارشمیدس که پرید بیرون و گفت: "کشف کردم" ایشان هم از روی صندلی خودش مثل فنر در رفت و گفت: "یافتم"، این یکی را می زنیم مکانیک صنعتی شریف، من که قبول نمی شوم. به رتبه من نمی خورد که، من هم از خدا خواسته، کد رشته مکانیک صنعتی شریف را برایش زدم.
کار ما با سلام و صلوات به پایان رسید و ما دو صفحه پرینت به ایشان دادیم، چند ماه بعد نتیجه ها که آمد، این بنده خدا مکانیک شریف قبول شد.
هنگامی که این خبر را شنیدم، نمی دانستم باید فرار کنم یا بایستم و به ایشان تبریک بگویم. بله این طوری بود که رایانه مفنگی و معتاد و قراضه ام، یکی را به جای مهندسی عمران تپاند توی مهندسی مکانیک.
---
خیلی دوست داشتم که خاطره ام این طوری تمام شود، اما چه فایده، بس که رتبه اش افتضاح بود همان رشته ای را که خودش می خواست قبول شد. خب حالا راحت شدید؟ بالا رفتیم دوغ بود، پایین اومدیم ماست بود، کلاغه به خونش نرسید!
---
---
پی نوشت:
1- دکتر پرزیدنت زحمت کشیدند آمدند تی لی فی زی یون و بیان داشتند که چه جوری می شود که بیشتر از این وضع بدتر شود.
2- هم اکنون بنده نه دکتر شده ام و نه کارگردان، شده ام مسوول کاهو و کلم.
3- سانچی رفت، خدایش بیامرزد همه خدم و حشمش را.دوباره خیلی خوابم می آید. یک چیزی ... بوس بوس، لا لا.
4- به قول شاعر گفتنی چی؟ به خواب شیرین می رویم. شب و روز به کام :))
پرسش: آن کدام کشور است که اختلاس گرهای میلیون دلاری آن، در کمتر از سه ساعت می توانند از کشورشان خارج شوند؟
الف- سوال غلط است.
ب- بسم الله الرحمن الرحیم، ایالات متحده ی آمریکای جنایت کار.
پ- خونشون؟
ت- خونتون؟
ث- اتاق تمساح ها؟؟
---
پی نوشت:
1- خدا را چه دیدی، شاید برای کشور شما هم اتفاق بیفتد.