وقتی دوباره فیلم صحبت های "پرزیدنت" روحانی و "کمک پرزیدنت" جهانگیری را در مناظره های انتخاباتی می بینم به یاد حرف های روباه مکار و گربه ننه در پینوکیو می افتم. این یکی بهترین جمله اسحاق بود: "مردم یادشان رفته که چگونه در صف های دلار و سکه ...."، راست می گفته بنده ی خدا. مردم یادشان رفته بود، یک طوری به یاد مردم انداخت که دیگه تا عمر دارند فراموش نکنند.

حالا چند روزی مانده تا به خانه برگردم. خدا را شکر، بلیط هواپیما، فقط قیمتش سه برابر شده. الان می فهمم که وقتی پرزیدنت گفت دستمزد کارگران هم سه برابر شده یعنی چه! یحتمل منظور ایشان کارگرهای خطوط هوایی بوده.
ذوق و شوق خاصی مرا فرا گرفته است. البته نه به خاطر هشت برابر نشدن قیمت بلیط. بلکه به خاطر برگشتن بعد از چند ماه به خانه. چند روز کاری بسیار سخت در پیش دارم و بعدش اگر هواپیما نیفتد و "پرزیدنت" بگذارد قیمت ها همین قدر بمانند، می توانم به سوی خانه پر بگشایم. شاید فکر کنید که رفتن من مانند این فیلم هاست که تا به خانه می رسم یک قطره اشک در چشم های من و خانواده تشکیل شده و به صورت تصویر آهسته به سمت هم نزدیک می شویم و تا می خواهیم یکدیگر را در آغوش بگیریم یا دوربین رو به آسمان خدا می چرخد یا درختی، بوته ای، اتوبوسی و چیزی شبیه به این ها بین ما و دوربین قرار می گیرد.
سکانس یکم "من آمدم، خوش آمدم، آیا؟"
نه، از این خبرها نیست. همین که پایم به حیاط خانه برسد اول از همه مادرم مرا از نوک پا تا فرق سر خوب برانداز می کند. "سلام مادر". نگاهم می کند. لبخند بر لب دارد، ناگهان لبخند محو می شود. "اه، اه، این چه سر و وضع و لباسیت؟ چرا این قدر سیاه شدی؟ چرک از سر و کولت داره میره بالا، وسایلت رو، همون جا بنداز و برو اول حموم". تا می آیم اعتراض بکنم که اول بگذار بیایم داخل، دو سه تا دست، مرا مثل گوسفندی که می اندازند پشت وانت، پرتم می کنند داخل حمام. بعدش هم که کل وسایلم را باید هفت بار غسلشان بدهند.
سکانس دوم "اعصاب نداری که نداشته باش"
چند باری تلاش می کنم که بعد از ده دقیقه حمام به بیرون بجهم اما با پس گردنی و لقد و مشت برم می گردانند داخل حمام. "گربه شور هم بلد نیستی، ...". بعد از پایان ماراتن حمام، نوبت به جمله "خب، دیگه چه خبر؟" همه اعضای خانواده می رسد. هر چه هم که خبر بعدی را بدهم، مهم نیست، تا نگویم "هیچ خبر" ول کن ماجرا نیستند. "... این طور شد که آقای سانگ این هدیه ها را انتخاب کرد" ... "خب دیگه چه خبر؟" ..."...در شیفت شب همکارم داشت از پله ها پایین می آمد که آب ریخت رویش و تا صبح بدون امکانات گرمایشی، سرمای بدی خورد..." ..."خب دیگه چه خبر؟" ..."... هواپیما دو باری روی باند چرخید و به زحمت روی باند نشست" ..."خب دیگه چه خبر؟" "... پسر فلانی را موقع بازگشت دیدم ..." ..."خب دیگه چه خبر؟" ...، می خواهید چه خبر باشد، من در این دو ساعت آنقدر خبر گفتم که مرحوم "افشار" هم اینفدر خبر در دو ساعت نخوانده بود. ... واکنش مادرم: "اعصاب نداری که نداشته باش، این چه طرز حرف زدن با بزرگتره، خیلی ناراحتی، برگرد همون خراب شده پهلوی همان اجنبی جماعت... مردم پسر دارند، من هم پسر بزرگ کردم، بفرما آقا، تحویل بگیر، اینم دست گلت، بفرما..." و قس علی هذا (دهان من سه وجب از تعجب باز است و انواع و اقسام حشرات است که فرصت را مغتنم شمرده و وارد آن شده و از آن خارج می شوند.
سکانس سوم ".... ادامه دارد!
درود. حال و روزگار شما چطور است؟ خوب هستید؟ امیدوارم که خوب باشید. نمی دانم الان در چه وضعیتی هستید. دراز کشیده اید و با تلفن همراه خود در حال خواندن این متن هستید یا پشت رایانه نشسته اید. والا با این گرانی ها همین که به اینترنت دسترسی دارید یعنی این که آن چنان هم کفگیرتان به ته دیگ نخورده است.
دور به نظر می رسد که در بی ارزشی بتوانیم رکورد بی ارزشی پول ونزویلا را بزنیم اما با کمک مدیران و پرزیدنت روحانی و کمک های همه جانبه برخی اختلاس گران جوان و جویای نام امیدواریم که در این یک مورد بتوانیم با اختلاف رتبه نخست را کسب کنیم.
بانک مرکزی نرخ تورم را هشت یا نه درصد اعلام می کند. پرزیدنت در حال سوار شدن به جنگنده ای است که سه روز بعد در حال آزمایش سقوط می کند و خلبانش را به دیار باقی می فرستد. رییس قبلی بانک مرکزی بی سر و صدا می خواهد برود استرالیا. همه چی آرومه، من چه قدر خوشبختم! آخه چرا دارین منه(!) بازی می دید؟ دست منو بندازم دهن منو(!) جر بدم؟
---
1. نیازی به جر و واجر بیشتر نیست. به اندازه کافی دارند .... ! بله این طوری هاست.
2.
اگه عاشقت نبودم پا نمی داد این ترانه
بی خیال بد بیاری ، زنده باد این عاشقانه
خط موشکو تو دستت نسل من خط کشی می کرد
واسه انفجار قلبت شعر من خودکشی می کرد
جعبه جعبه استخونو غم پرچمای بی باد
کودکی نسل ما رو به قرنطینه فرستاد
من با زندگی شعرم یا با تو شوخی نداشتم
واسه تو شوخی بودیم ما خیلی تلخه سرنوشتم
حالا هی غلط بگیر از دیکته های نانوشته ام
یا که اوراق بهادار بده جای سرنوشتم
بهتر نبود به جای زدن هشتگ برای فرزندان مدیران، سال ها قبل می زدند توی خشتک پدرانشان که الان به کل فرزندی در کار نمی بود؟
---
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من، خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
حالا دیگر تمامی بخش های خبری، از بی خبری روی آورده اند به پخش توییت و پست های اینستاگرامی و فیسبوکی کاربرهای بی سر و ته. چنان که می دانید اگر این مطالب مخالف افکارشان باشد آن ها را معلوم الحال و اگر موافق افکارشان باشد آن ها را مجهول الحال می نامند!
تازگی ها با بسته شدن حساب برخی از این حساب های معلوم الحال مجهول در فیسبوک و توییتر و اینستاگرام، داد این بخش های خبری درآمده. یادشان رفته که دولت خودشان در گام اول این شبکه های معلوم الحال را فیلتر کرده. ببین کفگیرشان چقدر به ته دیگ خورده که همه اخبارشان شده نشان دادن چند توییت که دست آخر می فهمی خودشان هم آن را نوشته اند. خود گویی و خود خندی، عجب ....
----
پی نوشت:
1. ملت، من اشتباهی ام، (پرزیدنت روحانی در حال پاسخ به پرسش نمایندگان در روزهای آینده).
2. جهانگیری: مردم یادشان رفته در صف سکه و دلار می خوابیدند، برای همین ما آن را به یادشان خواهیم آورد طوری که تا عمر دارند یادشان نرود.
3. برخی گفته اند که با شیخ گفت و چای، فرزندت کجاست؟ شیخ آهی بر کشید و گفت، نصف ژن خوبش در بدن بنده محبوس می باشد و برای نصف دیگرش هم، هنوز کسی اعلام آمادگی نکرده است. مریدان آجر ها بر سر کوفتند و زوزه ها بر دمیدند و راه بادیه در پیش گرفتند که ناگهان با خیل دهشتناکی از انبوه فرزندان مدیران و بزرگان این سرزمین روبرو شدند که در کنج بیابان سر بر خشتک نهاده و زار زار، از نبود فرصت شغلی مناسب شیون می نمایند. مریدان چو این بدیدند، سر بر دهان اژدها فرو برده و همگی خواستار این شدند که به کتلت تبدیل شوند. عجبا که در این میان، یک فرزند هم از فضل پدر چیزی حاصل نکرد.
4. تحریم ها که برگشت، اول از همه قیمت پراید زیاد شد. یاد پیکان به خیر. اگر بود الان آن تولید ملی صد در صد بومی هم گران میشد. بمیرند برای تنهایی هایت ای پیکان!
5. یادش به خیر، یک زمانی اینجا برو بیایی داشت برای خودش. مثل خانه پدربزرگ ها و مادربزرگ ها، هر از گاهی یک آشی می پختیم، همه ی اهل و ایال و دوستان جمع می شدند و یک اظهار نظری می نمودند، حالا انگاری شده شبکه چهار. دیگر کسی نمی زند وبلاگ گفت و چای، باز هم صد رحمت به شبکه چهار.
6. گل پونه نعناع پونه گوش می دهم!
کمیته مستقل مبارزه با مواد مخدر مجمع تشکیل مصلحت نظام در ایران اعلام کرد که با وجود نوسانات ارزی، در حالیکه انتظار میرفت قیمت مواد مخدر نیز دستکم دوبرابر شود این اتفاق نیفتاده است.سعید صفاتیان رئیس کارگروه کاهش تقاضای این کمیته روز چهارشنبه ضمن اعلام این خبر گفت: «برای نمونه تریاک با وجود نوسانات ارزی چندان گران نشده و بهای آن فقط درصد اندکی رشد داشته و میانگین قیمت آن در کشور هر کیلوگرم ۴ میلیون تومان است.» آقای صفاتیان یکی از علل احتمالی ثابت ماندن بهای مواد مخدر را انبوه مخدرهای انبارشده در افغانستان و برنامهریزی دقیق قاچاقچیان برای عرضه آن در بازار مصرف دانست.
---
2. یعنی دولت روحانی اندازه یک مشت مفنگی مواد پخش کن هم برنامهریزی نداشته است!
3. به لقمان هم گفتند برنامه ریزی را از که آموختی؟ گفت از روحانی (پرزیدنت). هر کار که او کرد ....
پسرک با پای برهنه روی آسفالت داغ به سمت من می دوید. راننده تاکسی گفت کجا؟ گفتم مستقیم. گفت بیا بالا. سوار تاکسی شدم. پسرک به سمت پنجره تاکسی آمد. دستش را دراز کرد و گفت دمپایی ندارم. قبل از من هم به چند نفر دیگر همین را گفته بود. از کیفم مقداری خوراکی بیرون آوردم و به او دادم. خوراکی ها را با یک دست به بدنش چسباند و دست دیگرش را دوباره جلوی من گرفت. "دمپایی ندارم" این را که گفت دستش را جلوتر آورد. از کیف پولم یک اسکناس بیرون آوردم. خوشحال شد. پیش از آن که اسکناس را به او بدهم گفتم شاید تو فکر کنی که آدم های این خیابان گول تو را می خورند اما باید این حقیقت را به تو بگویم که این حق پسرک پنج یا شش ساله ای مثل تو نیست که زیر این آفتاب داغ با خواهر کوچکتر از خودش توی خیابان دنبال پول باشد. حق تو خیلی بیشتر از این هاست. پسرک بی آن که چیزی بگوید شاد و خوشحال به خواهر کوچکترش یکی از خواراکی ها را داد و گفت: این برای تو. این ها را هم میبریم خانه برای مامان. راننده تاکسی آهی کشید و گازش را گرفت.
---
پی نوشت:
1. رییس جمهور (به اصطلاح) منتخب مردم کشورم، همه ی فکرش شعارهای آرمان گرایانه ای است که به اندازه یک خوراکی هم، به درد آن کودک گرسنه نمی خورد. حاشا به تدبیرت، به امیدت، به آن کلید راه گشای مشکلت!
2. ببخشید که این همه تلخ شد این دفعه.
لابد خبرهای اقتصادی داخلی را در این مدت پیگیر بوده اید. تیم اقتصادی دولت که چه عرض کنم، شما بگو تیم ملی بادمجان اگر بود، بهتر می توانست ارزش پول داخلی را حفظ کند. یکی لطف کند به رییس جمهور بگوید، خواهش می کنم شما حرف نزن، بلکه ارزش پول داخلی ثابت ماند.
----
----
پی نوشت:
1-سلام. عجیب است که بعد این همه مدت دلم هوای اینجا را کرده بود. برای من ریدایرکت های بیان قابل تحمل نبود. حالا چند ماهی می شود که اینجا نبوده ام. اما با برطرف شدن مشکل ریدایرکت های بیان، باز هم به سرم زد که برگردم همینجا. البته آن خانه (دینگالا) به قوت خودش باقی خواهد ماند.
2- با این حال و هوای اقتصادی داخلی و خارجی ایران، آدم ناخودآگاه به یاد فرمان آماده باش مدرسه می افتد که می گفت: از جلو نظام، با این تفاوت که حالا با فشارهای ترامپ به انتهای آن باید اضافه کرد:از جلو نظام، از .... ترامپ!!
3- فکر کنم رییس جمهور گفته به صدا و سیما، از الان برنامه اعلام نرخ تورم تک رقمی رو برای عید سال بعد بسازن. آخه می ترسن اگه تا پایان سال صبر کنند نرخ تورم هف هش ده پونزده رقمی بشه.
4- در پایان بازگشت پیروزمندانه ام را تبریک گفته و این چند بیت را می نمایم تقدیم:
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
نوروز بر شما مبارک باشد. خلاصه از بیان رفتم. این دفعهی سومی هست که من از بیان خداحافظی میکنم. به گمانم دیگر جای داستان "چوپان دروغگو" قصهی خداحافظی مرا از بیان باید بنویسند تو کتابها.
باور کنید خودم هم دلم نمیخواست بعد ده دوازده سال وبلاگ نویسی از پرشین بلاگ، بلاگفا، آشغال بلاگ و ... و دست آخر هم بیان این طوری بروم؟! چی مینویسم؟ والا اگه بدونم؟ مثلا دلم میخواست چه جوری برم؟ فکر کن دلم میخواست مدیر این وبلاگها با چوب بیفتم دنبالم تا برم؟ من به اندازه کافی خودم گیج و منگ هستم، بعد دو روز رسیدن هنوز هم خوابم میاد. خلاصه من یک مکان دیگه پیدا کردم!
تو این دوره زمونه که هر کسی یه مکان برای خودش داره، حتی صدا و سینای اسلامی که مکانش مهدیه تهران هست، حمید بقایی و بابک زنجانی که کنج زندان هستش یا خاوری که رفته تو کانادا مکان زده. این هم مکان بنده، البته برای کسانی که دوست دارند زین پس با نوشتهها و زندگی عجیب و غریبم همراه باشند.
این شما و این هم برای اولین بار مکان جدید گفت و چای
عید شما مبارک و خداحافظ بیان برای همیشه
شکر خالق هستی که پیش از این که وارد سال یک هزار و سیصد و نود و هفت آفتابی شویم، شورای عالی کار، دست کم حقوق کارگران را یک میلیون و یکصد و چهارده هزار و یکصد و چهل تومان اعلام فرمود.
این شورا همچنین با اعلام این خبر، رنگ سال را نیز قهوهای دانست و گفت که هنوز مشخص نشده که چرا از ابتدا رنگ دولت آقای پرزیدنت روحانی قهوهای نبوده است.
این شورا بیانیه خود را این گونه پایان بخشید:
"ما تنها هیاتی هستیم که اشک کارگران را در میآوریم و آخر مجلس هم غذایش را نمیدهیم، هر طور که حساب کنید این دفعه، اعتراف مینماییم که دسته جمعی ر***م داداج"
---
پی نوشت:
1- مشکل ریدایرکت من که حل نشده، ده برابر بدتر هم شده. خیلی تلاش کردم که بمانم اما نشد.
دوستان خانه ای در دست احداث است.....به زودی با خبرهای خوبی برای خودم برمیگردم :))